پارادوکس کارآفرینی عبارت است از: مهمترین چیزی که برای شروع یک کسبوکار نیاز است، اغلب به خراب کردن آن منجر میشود.
در 15 سال گذشته در مورد افرادی که شرکت تاسیس کردهاند تحقیق زیادی کردهام و در میان 16 هزار موسسی که مورد تحلیل قرار دادم، به زمینه مشترک «اشتیاق» رسیدم. این افراد تا حدی به ایدههای خود اعتقاد دارند که شغلهای راحت خود را کنار میگذارند و اندوختههای زندگی خود را برای رسیدن به رویاهایشان در معرض ریسک قرار میدهند. اشتیاق آنها آنقدر مسری است که میتوانند دیگران را هم برای همراه کردن با خود مجاب کنند و آنها را به شریک، سرمایهگذار یا مشتریان اولیه خود تبدیل کنند.
اما این جنبه مثبت اشتیاق است. جنبه دیگر آن است که اگر چیز دیگری وجود داشته باشد که بتواند یک کسبوکار تازه را به زوال بکشاند، همان اشتیاق است. اشتیاق چشم کارآفرینان را میبندد و باعث میشود به اعتماد به نفس بیش از حدی برسند و در زمانهای نامناسب، انتخابهای بدی داشته باشند و این موضوع حتی امیدوارترین بنگاههای نوپا را به سرنوشت بدی دچار میکند.
کارآفرینان مشتاق و احساساتی برای پیش بردن ایده خود به حدی بیطاقت هستند که در مورد نگاه مشتریان آینده و سرمایهگذاران بیش از حد خوشبین میشوند. از آنجایی که موسسان شرکتها بیش از حد به بنگاه متعهد هستند، وقتی اعضای تیمشان علاقه خود را از دست میدهند و شرکت را ترک میکنند، حس میکنند از پشت خنجر خوردهاند. آنها نمیفهمند مهارتها و حمایت لازم برای سرپا نگه داشتن یک کسبوکار را ندارند و نمیتوانند تصور کنند سرمایهگذاران بخواهند مدیرعامل معقولتری به جای آنها کار را به دست بگیرد. در اینجا چهار موقعیتی که موسسان شرکتها باعث میشوند اشتیاق بر قضاوت درست آنها و در نتیجه استراتژیهایی برای روشنبینی سایه اندازد، معرفی میکنیم.
شروع کار: این کار را هر چه زودتر انجام دهیم!
اولین باری که اشتیاق میتواند مشکل ایجاد کند زمانی است که کارآفرینان بلندپرواز تردید دارند که میخواهند بنگاهی را راهاندازی کنند یا نه. آنها میتوانند چشم خود را ببندند و باور کنند همه فاکتورها برای راهاندازی یک شرکت مساعد است و در نتیجه ریسکهای بیمورد انجام دهند. بهتر است این شرایط را جزئیتر بررسی کنیم. سه حوزه اصلی وجود دارد که کارآفرینان آینده برای راهاندازی یک بنگاه باید مورد توجه قرار دهند: شرایط بازار، شرایط کار و شرایط شخصی.
در حوزه بازار، وقتی موسسی در مورد ایده خود اشتیاق بیش از حد دارد، بیشتر در مورد وجود پایگاه مشتری بزرگ برای بنگاه خود دچار تعبیر غلط میشود. این افراد که به شدت به ایدههای خود پایبندند، در معرض ریسک باور این ایده قرار دارند که «وقتی من دوست دارم این محصول را بخرم، پس عده زیاد دیگری هم هستند که آن را دوست داشته باشند.» به عنوان مثال، تقریبا 800 موسس شرکت در یک تست پیشگویانه شرکت کردند که ایدههای اولیه آنها را برای راهاندازی بنگاه ارزیابی میکرد و سپس توصیههایی برای قدمهای بعدی خود دریافت کردند. محققان دریافتند درصد قابل توجهی از افرادی که به آنها توصیه شده بود ادامه کارشان را متوقف کنند، چون ایده آنها توجیه تجاری ندارد، همچنان به پیشبرد ایده ادامه دادند و در نهایت بیش از دو برابر پول خود ضرر دادند. به عقیده محققان، دلیل اصلی ادامه کار بهرغم دریافت بازخورد منفی، خوشبینی بیش از حد بوده است.
در مورد شرایط کار، باید گفت اشتیاق اغلب چشم موسسان بنگاههای نوپا را میبندد و آنها فکر میکنند کلیه مهارتهای لازم را برای ایجاد کسبوکار دارند، در حالی که در حقیقت اصلا آماده شروع چنین کاری نیستند. به علاوه، کارآفرینان مشتاق نمیفهمند که هنوز ارتباطات لازم را برای یافتن شریک، کارمند یا سرمایهگذاران مناسب ندارند. اخیرا در مورد 100 فارغالتحصیل مدرسه کسبوکار هاروارد که طی دهه گذشته بنگاههایی تاسیس کردهاند، تحقیق کردم. عکسالعملهای آنها نشان میداد بزرگترین کمبود آنها در زمان تاسیس بنگاه تجربه فروش و سپس تجربه فنی یا علمی و تجربه مدیریت بوده است. پس از آن، بزرگترین شکاف، نداشتن ارتباطات با سرمایهگذاران و مشتریان احتمالی است.
در نهایت در حوزه شخصی، کارآفرینان بلندپرواز برای اینکه بار تاسیس یک بنگاه را بر خانوادههایشان کم و حمایت آنها را جلب کنند، سناریوهای زیبایی برای آنها ترسیم میکنند. استیو بلنک، کارآفرین سریالی، این سناریوها را دروغهایی توصیف میکند که کارآفرینان به خود و همسرانشان میگویند: «این کار را فقط برای خانوادهام انجام میدهم و همسرم درک میکند»، «همه آنچه نیاز دارم بنگاه نوپایی است که به موفقیت برسد و سپس میتوانم روند کار را کند کنم یا بازنشسته شوم» و «با صرف زمان مفید با همسر و فرزندانم همه چیز را جبران خواهم کرد.» استیو اعتراف میکند که خودش همه این دروغها را گفته است.
طرح کسبوکار: هر چقدر بزرگتر، بهتر!
اشتیاق کارآفرینان میتواند قضاوت آنها را هنگام تهیه طرح اولیه کسبوکار خراب کند. آنها بر سناریوهای زیبا متمرکز میشوند و فرض میکنند از جا برمیخیزند و به سرعت پیش میروند و بدون هیچ مانعی فروش قابل توجهی خواهند داشت.
وقتی آرنولد کوپر و همکارانش از 3 هزار کسبوکار کوچک در مورد شانسهای موفقیت کسبوکار خودشان سوال کردند، آنها شانس خودشان را به طور متوسط 1/8 از 10 اعلام کردند. وقتی در مورد شانس موفقیت کسبوکارهای مشابه آنها سوال شد، آنها رقمی کمتر و 9/5 از 10 را اعلام کردند.
نظرسنجی من در مدرسه کسبوکار هاروارد نشان میدهد پیشبینیهای بیش از حد خوشبینانه به ندرت به نتیجه خوب میرسند. وقتی در این نظرسنجی پرسیده شد اجرای طرح چقدر با طرح اولیه هماهنگی دارد، درصد قابل توجهی از افراد (41 درصد) گفتند، درحالیکه بنگاه آنها در نهایت حداقل دو برابر زمان و سرمایه بیشتری نسبت به برنامهریزیهای اولیه صرف کرده است. همچنین برای 79 درصد آنها، روند اجرا کندتر از برنامهریزیها بوده است. تنها 4 درصد برنامه طبق هدف پیش رفته است.
از منظری دیگر، تحقیق کیت میلسکی و رابرت بارون را در نظر بگیرید. آنها دریافتند که خوشبینی در بنگاههای نوپا – یعنی انتظار به دست آوردن نتایج مثبت، حتی وقتی این انتظارات توجیه منطقی نداشته باشند – با 20 درصد کاهش در رشد درآمد و 25 درصد کاهش در رشد اشتغال طی دو سال همراه است. هر چقدر همه چیز در بنگاه سریعتر اتفاق بیفتد، این اثر قویتر است. این دو محقق اشاره میکنند که خوشبینی بیش از حد هنگام تاسیس یک کسبوکار همیشه منفی نیست، اما موسسان آن باید روشهای موثری برای ترکیب این دیدگاه مساعد با درصدی از واقعگرایی پیدا کنند.
تقسیم سهم: همه با همیم!
وقتی یک کارآفرین مشتاق برای اداره یک بنگاه نوپا تیمی از شرکا را گرد هم میآورد، خیلی راحت میتواند درگیر هیجان پروژه شود و بهترینها را تصور کند. این کارآفرین فکر میکند همه افراد تیم شایستهاند و مهارتهای لازم برای رشد شرکت را دارند و در بلندمدت همه به یک اندازه به شرکت تعهد خواهند داشت. در نتیجه در اغلب موارد، موسسان شرکتها قراردادها و توافقنامهها را بر اساس این چارچوب فکری تنظیم میکنند؛ اما در ادامه همه چیز برمیگردد و شرایط به میزان قابل توجهی تغییر میکند.
همزمان با رشد شرکت، نیاز به تواناییهای بیشتر تیم افزایش مییابد و نقشها بزرگتر میشود. یکی از افراد علاقه خود را از دست میدهد و قطع همکاری میکند. فرد دیگری مشکلات خانوادگی پیدا میکند و تیم را ترک میکند؛ اما قراردادی که در روزهای دوستی اولیه بین آنها منعقد شده بود، نشان میدهد همه این افراد هنوز در حال کار کردن هستند. دادههای ما نشان میدهد 73 درصد تیمها در همان ماه اول شراکت خود را به هم میزنند، در حالی که درصد مالکیت آنها ثابت میماند. این انعطافناپذیری در مواجهه با تغییر به تنش منجر میشود. تحقیقات ما نشان میدهد در طول زمان، نارضایتی از این شکاف اولیه سه برابر میشود و از بین بردن اثر آن کار دشواری خواهد بود.
صندلی مدیرعامل: برای همیشه مدیریت خواهم کرد!
آخرین موقعیت زمانی ایجاد میشود که بنگاه نوپا روند موفقیت خود را آغاز میکند.
کارآفرینان مشتاقی که بنگاه خود را به عبور از موانع بزرگ هدایت میکنند و به تواناییهای خود دلگرم میشوند، اعتماد به نفس پیدا میکنند و تصور میکنند میتوانند همیشه همه چیز را به خوبی تحت کنترل داشته باشند و وقتی یکی از سرمایهگذاران بزرگ یا هیات مدیره میخواهد مدیرعامل جدیدی را جایگزین آنها کند، غافلگیر میشوند. دادههای ما نشان میدهد زمانی که بنگاههای نوپا سومین دور تامین مالی از خارج را شروع میکنند، 52 درصد موسسانی که مدیرعامل شرکت بودهاند، عوض شده و فرد دیگری جایگزین آنها میشود، اما در 75 درصد مواقع، آن فرد تمایلی به ترک جایگاه خود ندارد.
برای جایگزین کردن مدیران عامل در این مرحله دلایل خوبی وجود دارد. مهارتهای لازم برای تولید محصولی فوقالعاده و رساندن فروش از نقطه صفر به یک میلیون دلار، با مهارتهای لازم برای رساندن 10 میلیون دلار به 100 میلیون دلار برابر نیست؛ اما حتی منطقیترین دلایل برای تغییر مدیریت از سوی موسسان مورد قبول واقع نمیشود.
وقتی موسسان شرکتها با این شرایط مواجه میشوند، انتخاب یک مدیرعامل جدید میتواند ارزشها را از بین ببرد و ریسکها را تشدید کند. به طور کلی، اگر یک «رهبر بیباک» از اخراج خود خشمگین شود، نارضایتی و عزل و نصب کارمندان وفادار اولیه افزایش مییابد. اگر موسسان بر حفظ جایگاه خود اصرار داشته باشند، معمولا سرمایهگذاران را بیرون کرده و با افرادی شریک میشوند که سرمایه و سهم آنها بتواند به ایجاد ارزش برای شرکت کمک کند.
راهکارهایی برای اجتناب از دام
اجتناب از همه این دامها کار آسانی نیست. بسیاری از کارآفرینان مشتاق حتی بعد از مشاهده آمارهای اشتباههای کارآفرینی تمایل دارند باور داشته باشند که «این اتفاقات در مورد من نمیافتد و من میتوانم از همه این مشکلات جلوگیری کنم.» از نظر فرهنگی، کارآفرینان به دلیل پیگیری تمایلات و فراست ذاتی خود تجلیل میشوند.
اما همان طور که استیو جابز هشدار داده، «از دلتان پیروی کنید، اما سپس آن را با عقلتان چک کنید.» کارآفرینان باید خود را در برابر تصمیمها و موانعی که ممکن است با آن روبهرو شوند، تربیت کنند. حتی در مرحله شکلگیری ایده، کارآفرینان باید بدانند اشتیاقشان ممکن است چشمشان را به روی حقایق ببندد و بنابراین آنها باید اقداماتی برای کسب مهارتها و حمایتی که به آن نیاز دارند انجام دهند، نه اینکه فقط فرض کنند «بالاخره راهی در آینده پیدا خواهند کرد.»
کارآفرینان بالقوه نیز باید نگاهی واضح و انتقادی نسبت به خود داشته باشند و نقاط ضعف خود را کشف کنند: آیا در حوزه خاصی کمبود مهارت دارند؟ آیا میتوانند یک سال دیگر بدون دریافت حقوق کار کنند؟ آیا ارتباطات لازم را برای جذب مشتری دارند؟ سپس کمبودهای موجود از طریق برنامهریزی، آموزش و شبکهسازی پیشگیرانه را بررسی کنند. همچنین کارآفرینان باید در نظر داشته باشند که روابطشان با شرکا تغییر خواهد کرد و بنابراین توافقنامه یا قراردادهای محکم و انعطافپذیری را تنظیم کنند که بتوان شرایط را با آنها مطابقت داد. سپس این پرسش مطرح میشود که چگونه میتوان برای جایگزین کردن مدیرعامل آمادگی پیدا کرد؟ کارآفرینان به محض شروع سفر خود باید نشان دهند چه چیزی برای خود میخواهند. آیا میخواهند «نوزادشان» تا جایی که ممکن است بزرگ شود؟ در این صورت، باید خود را برای کنار کشیدن آماده کنند و به این فکر کنند که چه نوع شغل ثانویهای میتواند آنها را راضی نگه دارد. آیا میخواهند به هر قیمتی مدیر شرکت باقی بمانند؟ در این صورت باید خود را برای مدیریت شرکتی آماده کنند که به اندازه کافی استعداد و سرمایهگذار جذب نمیکند. یعنی همچنان شاه یا ملکه باقی میمانند، اما در سرزمینی کوچکتر.
کارآفرینان با شناسایی دامهای مشترک و انجام اقدامات پیشگیرانه برای جلوگیری از نتایج ناخواسته، بهتر میتوانند شرکتی را که بهدنبال آن هستند تاسیس کنند و اثری را بگذارند که از آنها انتظار میرود.
Wall Street Journal
آموزشهای کاربردی کسب و کار | ویژه کارآفرینان و مدیران | مهارتهای ضروری مدیران