باید در هر پدیده زندگی به دو نکته توجه کنیم: یکی پیشنیازهای آن پدیده و دیگری، پیامدهای آن. اگر برای هر پدیدهای پیشنیازهای آن را بررسی کنیم و ببینیم به دنبال آن و با اجراییشدن آن چه دستاوردها و پیامدهایی خواهیم داشت؛ خودِ این، یک فرایند مدیریتی خواهد بود. با چنین ذهنیتی، نیازی نیست که برای ما فرایند تعریف کنند؛ چون خودمان میتوانیم برای پدیدههای زندگیمان فرایند تعریف کنیم. فرایند زندگی شخصی یا فرایند زندگی خانوادگی یا فرایند زندگی حرفهای و البته این راهیست تا فرایندهای ذکرشده را پیچیده نکنیم. گاهی اوقات فرایند از دید من به قدری کوتاه و ساده است که نیاز به هیچ کتابی ندارد. ما اسیر فرایندهای ترسیم، تنظیم و تحریفشده توسط دیگرانی هستیم که به ما یاد میدهند. اینقدر برای هر پدیدهای در جستوجوی فرایند نباشیم و پیچیدهاش نکنیم. خودمان خیلی بهتر میتوانیم برای هر پدیده در زندگیمان فرایندی را تنظیم و دنبال کنیم. خیلی از ما در این فرایندهای پیچیده گرفتاریم. یکی از پدیدههای که در زندگی ما ایرانیها وجود دارد و این در زندگی فعالان کسبوکارها نیز قابل بازیابیست، این نکته است که ما اسیر فرایندهایی هستیم که کلیشه هستند. در حالی که زندگی کلیشه نیست. زندگی، ریشهای، اندیشهای و پیشهایست. اگر زندگی، کلیشهای نیست پس فرایندهای آن هم کلیشهای نخواهد بود. کتاب مینویسیم با نام فرایند تفکر یا فرایند داد و ستد یا فرایند یادگیری و… چه کسی این فرایند را برای من توضیح میدهد؟ کسی که مثل من نیست. کسی که از جهت تعقل و تفکر و از جهت عاطفه و احساس و از جهت عقیده و علم و داشتهها و نداشتههای گوناگون، متفاوت از من است و من فکر میکنم چون او استاد و متخصص است پس باید گام به گام این گفتارها و نوشتارهای او را دنبال کنم. گاهی، خلاقیت، حرکت در خلاف جهتیست که دیگران گفتهاند و البته گاهی هم کپیبرداری از دیگران است. پس در خلاقیت و تعریف آن هم باید انعطافپذیر بود. فرایندهای هر زندگی، راههای متفاوتی هستند که نباید به آنها ثابت نگاه کرد. حتی اگر این نگاه ثابت از طرف قویترین و بهترین و عالمترین فرد در این زمینه بیان شده باشد. اگر این مسیر متفاوت را دنبال کنیم؛ آن وقت میتوانیم در هر پدیدهای، پیامی را بیابیم که جای اینکه مربوط به دیگران باشد از خودمان شروع شود. ما علمی داریم به نام Benchmarking یا همان الگوشناسی که در واقع همان محکزنی خود است با زبدگان. همیشه در همه کتابها گفتهاند الگوشناسی یا الگوبرداری کن. یعنی برو ببین دیگرانی که موفق شدهاند چه کردهاند و بعد ببین که از مهمترین عوامل موفقیت آنها چگونه میتوانی استفاده کنی. سه راه هم برای این کار پیشنهاد میدهند. اولین آن تقلید و رونویسیست. دوم، تغییر و اصلاح و بومیسازیست و سوم، نوآوری و بازآفرینیست. اما هیچکس نگفته است که چرا در موفقیت و خوشبختی و دیگر پدیدههای خوشایند زندگی، فقط باید به اقدامات دیگران توجه کنیم. چند سال قبل، در یکی از سمینارهایام به این موضوع اشاره کردم که حتی الگوبرداری را هم باید از خودتان شروع کنید. کدام یک از ما هستیم که در گذشتهمان خاطرات یا تجربیات موفقیتآمیز نداشته باشیم؟ به طور قطع، هر انسانی موفقیت داشته است. بارها گفتهام بنشینید و ۵ موفقیت بزرگ زندگیتان را یادداشت کنید و بعد ببینید ۵عامل کلیدی این موفقیتها چه بوده است. گاهی مربوط به خصوصیات اخلاقی یا خصوصیات عاطفی شماست و گاهی به شرایط علمی شما بازمیگردد. یا شاید ناشی از ویژگیهای اقتصادی شماست. یا به موقعیتهای خانوادگی و شغلی و… ربط دارد. پس هر کدام از ما تجربیاتی از موفقیت داریم که اگر ۵عامل اصلی این موفقیتها را لیست کنیم، خودِ این، بهترین تکنیک الگوبرداری به شمار میرود. هیچکس به من نزدیکتر از خود من نیست. در حالی که در همین یک مورد بدیهی هم گفتهایم برو از دیگران یاد بگیر. به نظر من شروع Benchmarking باید از خودتان باشد و بعد، از طریق دیگران. توجه کنید که نمیگوییم دیگران را کنار بگذارید. ولی در غلبه بحرانهای گذشته، خودتان بودهاید که توانستهاید علائم و واکنشهایی بروز دهید که بر آن غلبه کنید و نیز موفقیتهایی نیز به دست بیاورید. پس باز هم میتوانید این مسیر را شناسایی و اجرا کنید. در این مورد هم سه راه وجود دارد. یا شرایط به گونهایست که میتوانید تجربیات مشابه قبل را عینا روی آن کپی و استفاده کنید. یا اگر متفاوت است، تجربه قبلی را اصلاح کنید و به کار ببندید و اگر جز اینهاست نیاز است نو فکر کنید. ولی این نوفکرکردن را از خودتان آغاز کنید. در واقع، اولویت در الگوبرداری و برنامهریزی برای یک فرایند، با خودمان است و در مراحل بعدیست که تجربیات دیگران به میان میآید. یکی از نکاتی که خلاقیت را پرورش میدهد این است که به خودمان بازگردیم و ببینیم که بودهایم. عین این پدیده در همین تکنیک Benchmarking وجود دارد. من البته ۲بُعد را نگاه میکنم. هم موفقیت، هم شکست و خواهشام همیشه از دوستانام این بوده است که به چند سوال جواب بدهند. اولیناش همانطور که عرض شد این است که ۵ موفقیت گذشته زندگیتان را به یاد بیاورید و ۵عامل موثر در کسب آن موفقیتها را یادداشت کنید. دوم این که ۵شکست در زندگی خودتان را به یاد بیاورید و بعد، ۵عامل موثر در وقوع این شکستها را بنویسید. از اینها نکات سودمندی برای زندگی آتیتان استخراج خواهد شد. حالا ممکن است به جای ۵ عامل به ۱۰ عامل یا بیشتر برسید. ولی حداقل این عوامل باید ۵تا باشد. حالا عین این حرکت را در مورد دیگران انجام دهید. یعنی ۵عامل موفقیت الگوهایتان را بنویسید و ۵ عامل شکست همان آدمهای الگو را نیز تعیین کنید. بر اساس همه اینها لیستی تهیه کنید از عوامل موفقیت و شکست خودتان و دیگران. در واقع اگر اینگونه حرکت کنیم باید گفت ادب را هم از مودب آموختهایم و هم از بیادب. این شبیه همان بایدها و نبایدها در زندگی ماست. در هر عاملی یک درس وجود دارد. به خصوص در مورد خودمان. اگر این مسیر را که عرض شد دنبال کنید، خودِ همین، یک تکنیک تحول موثر در زندگی شما خواهد شد.
مبحث «حد و حق» و فکر بزرگ
اگر هر فردی، حدود و حقوق خود و حدود و حقوق دیگران را درک کند آنوقت بر بسیاری از موانع، سر راه کامیابی خویش غلبه میکند و این جدای از موفقیتهای دیگریست که از شناسایی درست حقوق و حدود خود و دیگران، عایدمان خواهد شد. حالا سوالی که پیش میآید این است که این مبحث، چگونه با مبحث دیگری، تحت عنوان «بزرگی هدف» قابل جمع است. در واقع شناسایی این حدود و حقوق برای خود، چگونه با افزایش درست این حدود و حقوق برای خود، همراه میشود. در پاسخ باید گفت؛ من اگر بدانم که برخلاف خیلیهایی که دور و برم هستند، زندگی را بسیار فراتر از آنها میبینم و اهداف بسیار بزرگتری در سر دارم؛ آنوقت من، حدِ نگاه و حدِ دوراندیشیام برای آینده بسیار فراتر از آدمهای اطرافام است. پس من این تشخیص را دادهام که آنها کوهپایه را میبینند و من قله را میبینم و بنابراین حدم را تشخیص دادهام که دنبال بلندپروازی هستم و حالا که این حد را توانستهام تشخیص بدهم، حق خودم را زندگی فعلیام نمیبینم. حق خودم را در داشتههای موجود اعم از علمی، اقتصادی، عاطفی و… نمیدانم. حالا بر این اساس مسیر دستیابی به آرمانها و اهدافام را در همین چارچوب پیگیری میکنم. اما چون میدانم که این آرمانها و اهداف به سادگی به دست نمیآید و برای اینکه بتوانم سریعتر به آنها برسم مثل دیگران زندگی نمیکنم و دنبال راههای خلاقانه و هوشمندانه میروم. سراغ ابتکار و نوآوری را میگیرم. اتفاقا آدمهای خلاق، آدمهایی هستند که حد تفکرات و انتظاراتشان فراتر از دیگران است. آنها به «هستها» اکتفا نمیکنند. به پدیدههایی فکر میکنند که خیلیها حتی در مخیلهشان هم نمیگنجد. به عبارت دیگر، خلاق کسیست که دانش زیاد ندارد، دید و بصیرت بالایی دارد و البته دید یعنی دیدن نادیدهها. دیدن آنچه دیگران نمیبینند. آدم خلاق در آن چارچوب و حدِ فراتر از دیگراناش چیزهایی را میبیند که خیلیها نمیبینند و معمولا از بس نکات نادیده و زیبا و متفاوت میبیند، در آغاز، مورد تمسخر قرار میگیرد. گاه اطرافیاناش میگویند خُل شده و… در حالی که او درگیر تخیل خلاقانه خویش است. چند سال پیش در یکی از سمینارهای مدیریت استراتژیک از حضار خواستم که روی موضوع تخیل، بیشتر و بیشتر دقیق شوند. موضوع اولِ بسیاری از کتابهای مدیریت استراتژیک، بحث تفکر استراتژیک است. در حالی که پیشنهاد من این است که قبل از تفکر استراتژیک، به تخیل استراتژیک توجه کنیم. تخیل استراتژیک مهمتر از تفکر استراتژیک است و اگر میخواهید بدانید که چهقدر جذابیت دارد به بچهها فکر کنید. پسربچه ۶-۷ ساله نه واژه استراتژیک سرش میشود، نه تخیل استراتژیک. ولی این بچه از تخیل استراتژیک به میزان زیادی برخوردار است. وقتی از او میپرسند دوست داری چه کاره شوی؟ بنا بر همین تخیل استراتژیک، اول، میگوید: خلبان. یعنی بالا و اوج را میبیند. بعد میگوید پلیس یا دکتر. اینها تخیل استراتژیک است. تخیل، با دل کار دارد و تفکر، با مغز و استراتژی، پیوند اینهاست. مسیریست که آغاز آن تخیل است، ادامهاش تفکر است و پایاناش تحقق. باید نسل جدیدی از انسانها را تربیت کرد که اگر به آنها خیالباف گفتند، نگران و خجالتزده نشوند. امروز مدیران خیالباف و رویایی بسیار موثرتر از مدیرانی هستند که فقط با اتکا به تفکر میخواهند مدیریت کنند. فراموش نکنیم که اگر، تخیل، تقویت شد، بسیاری از ناممکنها ممکن خواهد شد.
خلاقیت
ویژه کارآفرینان و مدیران | آموزشهای مهارتی و فنی مشاغل | اخبار کسب و کار و اقتصادی | دانستنیهای مهم بازرگانی | خواندنیهای مکمل کسب و کار | مهارتهای بازاریابی و فروش | مهارتهای روابط عمومی و تبلیغات | مهارتهای ضروری مدیران | اخبار بانکی، مالی و مالیاتی | سرمایهگذاری، بورس و سهام