دیروز که تشییع جنازه یکی از آشنایان رفته بودم لابهلای پچپچ حاضرین در مراسم جملاتی را میشندیم. یکی میگفت: نتوانست از داشتههایش استفاده کند. دیگری میگفت: دنیا چه ارزشی دارد، آدم این همه بدود و آخرش که چه؟
شخص دیگری میگفت: آخرش چی با خودش برد به جز ۲ متر پارچه سفید، این همه مال را گذاشت و رفت! خیلی به فکر فرو رفتم و دلم میخواست آنقدر جرأت داشتم که فریاد بزنم و بگویم بایستید، تابوت را نگه دارید، برای یک لحظه به این مرحوم نگاه کنید، به کسانی که برای این شخص گریه میکنند، نگاه کنید و سعی کنید یادتان بیاورید که سه هفته پیش یک آشنای دیگر فوت کرده بود و همین ماها برای تشییع جنازهاش رفته بودیم و همه افراد شرکتکننده نگران حتی هزینه کفن و دفن آن مرحوم بودند! حتی بعضیها در فکر این بودند که هیچ پذیرایی انجام نشود! خواستم بگویم مقایسه کنید گریهکردن خانواده این مرحوم و آن مرحوم را. یادم هست در مراسم خاکسپاری آن مرحوم میگفتند: خدا بیامرز آنقدر جمع نکرد که خرج کفن و دفن خودش را داشته باشد. شخص دیگری گفت: دنیا را با بیخیالی گذراند. و دیگری میگفت: زمانه سخت گیرد بر مردمان سختگیر، این خدا بیامرز دنیا را راحت گرفت. دیگری گفت: بعد از این زن و بچهاش چه کنند. گفتار مردم در مورد شخص اول و شخص دوم چقدر بر حسب منطق است، چقدر بر اساس احساسات؟ من و شمایی که به عنوان اشرف مخلوقات پا به این کره خاکی گذاشتهایم قرار است از خودمان اثری بگذاریم. شاید این اثر برای خیلیها سوال باشد که چه اثری؟ اصلا هدف غایی ما چیست؟ ز کجا آمدهایم؟ آمدنمان بهر چه بود؟ به کجا خواهیم رفت؟ ما چقدر در مقابل خانواده مسوول هستیم؟ کسی که خانوادهای تشکیل میدهد آیا مسوول تامین مالی آنهاست یا نه؟ اگرچه مسوول تأمین آرامش، آسایش و پیشرفت آنهاست ولی در کنار اینها تامین مالی نقش بسیار مهمی دارد که مستلزم داشتن یک ذهن تجاریست. کسی که ذهن تجاری دارد، اجازه بدهید با جرات بگویم ذهنی پولساز دارد و ویژگیهای یک کارخانه پولسازی را دارد. چرا به خودمان اجازه میدهیم او را زیر سوال ببریم؛ مگر قرار است ما هر آنچه که در این دنیا داریم با خودمان ببریم اگر من بروم و برای بازماندگانم چیزی باقی بگذارم، بهتر است یا چیزی باقی نگذارم؟ چرا حرفهای عامیانهای که میگویند که فلانی جان میکند برای وارث را طور دیگری تعمیر نمیکنیم که فلانی تلاش میکند، کار میکند، لذت میبرد از کار کردن و بعد از فوتش هم برای خودش خدا بیامرزی باقی میگذارد. این موضوع را اینگونه آغاز کردم به خاطر اینکه برای داشتن مهارت مالی نیاز داریم گفتار، افکار و نوع نگاه خود را اصلاح کنیم، نیاز داریم تحسین کنیم اشخاصی را که آهنربای جذب پول هستند، چون پول میتواند امکاناتی را فراهم آورد که نسلهای بعدی ما اول اینکه به خاطر بیپولی و فقر به فاسد و خواری کشیده نشوند. دوم، دستشان را جلوی دیگران دراز نکنند. سوم، بتوانند با رامکردن این اسب سرکش به تعالی، به جایگاه علمی و درجات والای عرفان برسند و از همه مهمتر بتوانند دست افتادهای را بگیرند، از طرف دیگر چه کسی دوست دارد از خودش یک برند شخصی برجسته و دوستداشتنی نسازد؟ چه خوب است که مردم به جای اینکه برایمان دلسوزی کنند به ما حسادت کنند! بیایید طوری زندگی و کار کنیم که در مراسم تشییع جنازه ما بگویند خدا بیامرز چقدر دارد و بگویند خدا بیامرز این همه سرمایه را گذاشت و رفت: درکنار آن سرمایه ریشه فقر را از خاندان او بر چیده میشود. از طرفی من خیلی دیدهام مردم از بیکاری افسرده شدهاند، دست به خودکشی زدهاند، دست به خطا، اشتباه و گناه زدهاند ولی کمتر دیدهام افرادی را که شبانه روز کار میکنند یا به تعبیر غلط برخیها جان میکنند فرصت گناه، خطا وافسردگی و حتی فرصت بیماری و جالب اینجاست که میگویند حتی فرصت نکردیم پیر شوم و آنقدر مشغول کار است که فرصت نمیکند هر روز موهای سپیدش را بشمارد، وقت نمیکند که هر روز انواع داروها را برای سلامتی جسمش مصرف کند و این افراد، افرادی هستند که ثروت، سرمایه و دارایی را برای کسب اعتبار، اعتماد به نفس، برای اثبات خود و برای اثر گذاشتن از خود در این دنیا استفاده میکنند. در بحث مدیریت مالی هر کدام از ما فروشندهای هستیم که قرار است تواناییهای خود را بفروشیم ایدههایی را به این دنیا عرضه کنیم و بعد کالایی را بخریم، ما یک تاجری هستیم که وارد بازی داد و ستد میشویم و با این داد و ستد در پایان عمر احساس برنده بودن میکنیم و جالب است که این برنده بودن یک طرفه نیست؛ بلکه یک بازی برد-برد خواهد بود هم ما و هم دنیا از این که با ما تعامل داشته احساس رضایت میکند و لذت میبرد. مدیریت مالی یعنی در هر لحظه، هر مکان، هر فرصتی باید نگاهمان نگاه خوشبینانه، مثبت، دوراندیشانه و بلندپروازانه باشد و از تفکرات و جملاتی که انسان را کوچک، خوار و ناتوان جلوه میدهد پرهیز کنیم و فقر را به قانع بودن تفسیر نکنیم. قانعبودن خوب است؛ ولی فقیربودن نکوهیده است. ناتوانی و اراده نکردن و عزم جزم نکردن برای فتح قلهها نکوهیده است. اما اگر تلاش کنیم و در حین طی مسیر عمرمان به پایان برسد، آنگاه همه ما را میستایند چون در مسیر قله بودهایم. البته که خدا روزیرسان است؛ ولی هیچ گاه دانهای را در دهان پرندهای نمیگذارد. اگر گنجشک نپرد، خطر نکند، ترک لانه نکند و در طوفان، سرما، گرما و باران به دنبال دانه نرود، از گرسنگی تلف خواهد شد و اینکه قسمت هر چه باشد همان میشود. یعنی اینکه قسمت بر اساس و بر پایه تلاش من به من خواهد رسید، سهم هر کسی تمام دنیاست و به هر فرد سهم بیشتری میدهند که بیشتر کار کند، بیشتر عرق بریزد، بیشتر فکر کند و آیندهنگرتر و دوراندیشتر باشد.
اگر میخواهیم مدیریت مالی فردی خود را بهبود بخشیم، بهتر است از امروز نکات زیر را با تامل بیشتری بخوانیم:
- برای دنیا چنان باشیم که انگار دائم خواهیم بود و برای آخرت چنان باشیم که انگار لحظهای بعد خواهیم مرد!
- از این به بعد طوری زندگی، کار و تلاش کنیم که فرصت بیماری و افسردگی نداشته باشیم!
- بدانیم آمار کسانی که از پرخوری میمیرند بیشتر است از آدمهایی است که از گرسنگی مردهاند!
- افرادی که از بیکاری دست به خودکشی میزنند، بیشتر از انسانهایی هستند که از پرکاری میمیرند!
- بهتر است بعد از ما بگویند ثروتش را نمیتوان حساب کرد تا اینکه بگویند بنده خدا خرج کفن و دفن هم نداشت!
- بگذارید دیگران به جای دلسوزی، به ما حسادت کنند!
- از خودمان برند شخصی برجستهای بسازیم که حتی بعد از رفتنمان هم بمانیم!
خلاقیت