چرا کامرون فقیر و فاسد است؟
تیم هارفورد مقاله نویس روزنامه تایمز مالی است که در ستونهای «اقتصاددان عزیز» و «اقتصاددان نامکشوف» درباره مسائل معمولی و روزمره اقتصادی مینویسد و جدیدترین کتاب وی «منطق زندگی: علم اقتصاد بخردانه در جهانی نابخرادنه» نام دارد. او همچنین نویسنده کتاب «اقتصاددان نامکشوف: در بیان اینکه چرا ثروتمندان ثروتمند و فقرا فقیر هستند و چرا شما هرگز نمیتوانید یک خودروی مستعمل مناسب بخرید؟» (انتشارات دانشگاه آکسفورد) است. این کتاب به سی زبان دنیا ترجمه و یکمیلیون نسخه به فروش رفته است. در یکی از فصول کتاب، تیم هارفورد با موفقیت و با سادهترین جملات، ماهیت نظام سیاسی کامرون را توصیف میکند. نظام سیاسی که تحت کنترل طبقه حاکم چپاولگر و بدون پاسخگویی قرار داشته و با ترویج فساد و خاصه خرجی به منظور بقای خویش، کشور را به قهقرا و توسعه نیافتگی سوق میدهند. مقاله حاضر از فصل «چرا کامرون فقیر و فاسد است» این کتاب برگرفته شده است.
شهر مالاریازده «دوئالا» در جنوب غربی کامرون را که مرطوب، فاقد جاذبه، و کثیف بوده و بر روی نقشه جهان در زیر برآمدگی شانه آفریقای غربی جای گرفته است، «گودی زیر بغل» آفریقا مینامند. در یک غروب سوزان در پاییز سال 2001، من به وسیله دوستم آندریو و رانندهاش «سام» به بیرون از فرودگاه بینالمللی درهمریخته «دوئالا» هدایت شدم و بیدرنگ به شهرک خنکتر «بوآ» در دامنه تپهای رسیدیم آن هم از طریق جادهای پر دستانداز، اگر بشود گفت «دوئالا» جادهای به جايی داشته باشد. «دوئالا» شهری با 2میلیون نفر جمعیت، یک جاده واقعی ندارد.
یک خیابان معمولی «دوئالا»، از کلبهها و آلونکهای یک طرف تا کلبههای طرف دیگر حدود 40 متر عرض دارد، پر از دستفروشهای خیابانی، حلقه زده دور سینی بادامزمینی یا کبابپز فوری با درخت موز پختنی و با دستههای کوچکی از مردم، ایستاده دور یک موتورسیکلت، در حال نوشیدن آبجو یا شراب نخل یا در حال پختن چیزی روی یک آتش کوچک. تلهایی از پاره آجر و خاک و گودبرداریهای متعدد دیده میشود که حکایت از ساختمانسازیهای ناتمام یا تخریبها دارد. در وسط اینها، نوار باریک پر از چاله و چوله است که 20 سال پیش یک جاده بوده است.
در امتداد این نوار باریک، چهار خط آمد و شد جریان دارد که اکثرا تاکسی هستند. خطوط بیرونی محل حرکت تاکسیهايی است که معمولا به خارج شهر مسافرکشی میکنند؛ در حالی که تاکسیهای داخلی در بین چاله چولهها میلولند و همراه سایر خودروها با تمام پیشبینی پذیری توپ پینگپنگ در یک ماشین لاتاری این طرف و آن طرف میروند. در دوئالا قبلا از اتوبوس استفاده میشد؛ اما آنها نتوانستند خود را با جادههای فرسوده منطبق سازند. بنابراین فقط تاکسیها ماندهاند: تویوتاهای مدل پايین ضرب خورده، با حمل 4 سرنشین در صندلیهای عقب و 3 نفر در جلو که روی بدنه اتومبیل با رنگ زرد کلمه «نیویورک» نوشته شده و هر یک شعاری منحصر به فرد مثل اینها روی خود دارند: «خدا بزرگ است»، «به خدا توکل میکنیم»، «قدرت ما از خداست»، «مرد آواره».
هیچکس نیست که صحنههای خیابان دوئالا را ببیند و نتیجه نگیرد که کامرون فقیر نیست، کشوری که فاقد روح هر گونه کارآفرینی است. کامرون فقیر محض است. یک کامرونی معمولی هشت برابر فقیرتر از شهروندان متوسط جهانی و پنجاه برابر فقیرتر از یک آمریکايی معمولی است و کامرون در حال فقیرتر شدن است. آیا میتوان کاری انجام داد تا این زوال آمدگی کاهش یابد و کمکی به کامرون باشد تا در عوض ثروتمند شود؟
این پرسش کوچکی نیست. آن گونه که رابرت لوکاس اقتصاددان برنده جایزه نوبل میگوید: «با طرح چنین پرسشهایی، نتایج و دستاوردها برای رفاه بشری حیرتآور است: به محض اینکه کسی در اینباره (رشد اقتصادی) فکر میکند، دشوار است که بخواهد درباره موضوع دیگری فکر کند.»
قطعه مفقوده پازل
اقتصاددانان همیشه اینگونه تصور میکردهاند که ثروت با ترکیب کردن منابع ساخت دست بشر (جادهها، کارخانجات، شبکه تلفن) یا منابع انسانی (سختکوشی و آموزش)، و منابع فنآوری (دانش فنی، یا خیلی ساده ماشینافزار فنآوری پیشرفته) به دست میآید. پس باید بدیهی باشد که کشورهای فقیر با سرمایهگذاری پولی خود در منابع فیزیکی و با بهبود منابع انسانی و فنآوری همراه آموزش و برنامههای انتقال فنآوری، تبدیل به کشورهای ثروتمند خواهند شد.
تا هر جا جلو برویم به نظر نمیرسد هیچ اشتباهی در این تصویر مشاهده شود. حقیقتا آموزش، کارخانجات، زیرساختها و دانش فنی در کشورهای غنی به وفور موجود و در کشورهای فقیر فقدان آن مشهود است؛ اما این تصویر کاملی از قضایا نیست. یک پازل داریم که قطعه بسیار مهمی در آن مفقود است.
نخستین نشانه از اینکه چیزی در این قصه قدیمی گم شده است در قرن گذشته به طور ضمنی آورده شده است که کشورهای فقیر باید دنبالهروی کشورهای غنی باشند و هر قدر از آنها عقبتر باشند، سریعتر به پای آنها خواهند رسید. در کشوری که به لحاظ زیرساختها یا آموزش، اندوخته بسیار اندکی دارد، سرمایهگذاریهای جدید بیشترین پاداش را دارد.
در تصدیق این انتظار میتوان به تجربه چین، تایوان و کرهجنوبی اشاره کرد و نیز از بوتسوانا، شیلی، هند، موریتانی و سنگاپور نام برد. 50 سال قبل آنها در فقر مطلق به سر میبردند؛ فاقد هرگونه سازه بشری، نیروی انسانی کارآمد، تکنیک و برخی اوقات منابع طبیعی بودند. حال این کشورهای پویا و نه ژاپن، آمریکا، یا سوئیس هستند که دارای سریعترین رشد اقتصادی در کره زمین میباشند.
از آنجايی که فنآوری به طور وسیعی در دسترس بوده و به طور روز افزون ارزانتر میشود، این مسیر حرکتی است که اقتصاددانان در مورد هر کشور در حال توسعهای باید انتظار داشته باشند. در دنیای با بازدهی نهایی نزولی سرمایه و سود، کشورهای فقیرتر بیشترین بهره را از فنآوری، زیر ساختها و آموزش خواهند برد. برای مثال کرهجنوبی، با تشویق شرکتهای خارجی به سرمایهگذاری و پرداخت مبالغ حق امتیاز به آنها فنآوریهای پیشرفته را به دست آورد. شرکتهای سرمایهگذار علاوه بر حقالزحمهها، سودها را به کشور خود برمیگرداندند؛ اما منافع حاصل برای کارگران و سرمایهگذاران کرهای، به شکل رشد اقتصادی بیشتر، 50 برابر بیشتر از حقالزحمه و سودی بود که از کشور خارج میشد.
در مورد آموزش و زیرساختها، چون به نظر میرسید بازدهی بسیار زیاد باشد، نباید هیچ کمبودی در تعداد سرمایهگذارانی باشد که مایل به سرمایهگذاری در پروژههای زیرساختی یا پرداخت وام به دانشآموزان (یا به دولت که آموزش را ارائه میکرد) هستند، مشاهده شود. بانکها، چه داخلی و چه خارجی، باید برای پرداخت وام به مردم جهت صرف در آموزش یا ساخت جاده یا نیروگاه برق جدید صف کشیده باشند. در مقابل، مردم فقیر، یا کشورهای فقیر، باید خیلی خوشحال باشند که چنین وامهايی دریافت میکردند، چون مطمئن بودند بازگشت سرمایه آنقدر بالا است که بازپرداختها چندان مشکل نباشد. حتی اگر به دلایلی، این اتفاق نمیافتاد، بانک جهانی، که بعد از جنگ جهانی دوم با هدف علنی پرداخت وام به کشورها برای بازسازی و توسعه تاسیس شده بود، میلیاردها دلار در سال به چنین کشورهای در حال توسعه وام میداد. پس روشن است که سرمایهگذاری پولی نباید مسالهساز باشد یا سرمایهگذاری شکل نگرفته است یا آن میزان بازدهی که مدل سنتی پیشبینی میکند، عاید نشده است.
نظریه دولت راهزن
همان طور که خودرو ما به آهستگی جمعیت را میشکافت و به پیش میرفت سعی میکردم همه اینها را با پرسشهایی از راننده خودمان، سام، در مورد این کشور معنیدار کنم.
«سام، آخرینباری که این جاده تعمیر شد کی بود؟»
«جادهها، آنها 19 سال است که تعمیر نشدهاند.»
ريیسجمهور «پائول بیا Paul Biya» در نوامبر 1982 به قدرت رسید و به مدت 19 سال، از وقتی که من کامرون را دیدم، همچنان بر سر قدرت بوده است. چهار سال بعد از آن تاریخ و تا امروز نیز، او همچنان بر سر قدرت است. او اخیرا مخالفان خود را «سیاسیون آماتور» نامید. آنها واقعا بیتجربه هستند.
«آیا مردم هیچ شکایتی از این جادهها نمیکنند؟»
«آنها شکایت میکنند؛ اما هیچ کاری انجام نمیشود. دولت به ما میگوید پول ندارد؛ اما پول کلانی از سوی بانک جهانی، از فرانسه، از انگلیس و آمریکا میرسد که در جیب خود میگذارند. آنها آن را صرف جادهها نمیکنند.»
«آیا انتخابات در کامرون برگزار میشود؟»
«بله، انتخابات در اینجا هست. همیشه ريیسجمهور «بیا» با اکثریت 90درصدی مجددا انتخاب میشود.»
«یعنی 90درصد مردم به ريیسجمهور «بیا» رای میدهند؟»
«نه، این طور نیست. او محبوبیت چندانی ندارد؛ اما با این حال اکثریت 90درصدی وجود دارد.»
لازم نیست وقت زیادی در کامرون صرف کنید تا بفهمید تنفر و انزجار مردم نسبت به دولت چقدر است؟ بسیاری از فعالیتهای دولتی به گونهای طراحی شدهاند که به وضوح دزدی آشکار از مردم کامرون است. طبق آمارهای سازمان ناظر جهانی شفافسازی بینالمللی، کامرون یکی از فاسدترین کشورها در جهان است. پیشتر مرا از چنین فساد گسترده دولتی آگاه کرده بودند و شاید هم برای همین بود که مقامات دولتی فرودگاه میخواستند سعی کنند جیب مرا از فرانکهای آفریقای جنوبی خالی کنند که این کار آنها مرا خیلی بیشتر از خطر مالاریا یا گلولههای تفنگ آماده شلیک در خیابانهای دوئالا عصبانی کرده بود.
عدهای از مردم نظر خوشبینانهای به سیاستمداران و کارمندان دولت دارند و فکر میکنند همه آنها در حال خدمت به مردم هستند و تمام سعی خود را برای منافع کشور به کار میبندند. بقیه مردم با بدبینی تصورشان این است که بسیاری از سیاستمداران بیکفایتند و غالبا بدون در نظر داشتن منافع مردم، منافع عمومی را قربانی کسب شانس بیشتر خود برای انتخاب مجدد میکنند. «مانسر اولسون»، از اقتصاددانان مشهور، تئوری ارائه داد که با یک فرض عملی، انگیزههای دولت هر اندازه که مبهم باشد میشود از آن این تئوری را بیرون کشید که دیکتاتوری با ثبات در مقایسه با دموکراسی، رشد اقتصادی پایینتری دارد؛ اما با این حال از هرج و مرج و بیثباتی محض بهتر است.
اولسون فرض گرفت که دولتها خیلی ساده راهزن هستند، مردمی با اسلحههای بزرگ که میگردند و هر چیز را از آن خود میکنند. این نکته آغازین از تحلیل او است، نکته آغازینی که شما بدون هیچ مشکلی آن را خواهید پذیرفت؛ اگر چنانچه فقط 5 دقیقه در کامرون چرخ بزنید. آن گونه که سام میگوید: «پول زیادی هست ... ولی آنها آن را در جیب خود میگذارند.»
تصور کنید یک دیکتاتور با دوره تصدی یکهفتهای که با ارتش مسلح و سیار به ناگهان هر چیز را جارو میکند و از میان برمیدارد، هر چه بخواهد به دست میآورد و بعد میرود. فرض کنید که او نه بدجنس و نه دلرحم باشد، بلکه کلا به منافع شخصی خود فکر میکند، او انگیزهای ندارد چیزی را جا گذارد مگر اینکه برنامه داشته باشد که سال آینده بازگردد و آن را ببرد. اما تصور کنید دزد سیار و ولگرد دیگری، از آب و هوای یک منطقه معین خوشش بیاید و تصمیم بگیرد در آنجا سکنی گزیند و قصری برای خویش بسازد و ارتش خود را تشویق میکند در بین مردم محلی پرسه زده و غنایم جمع کنند. هر چند عمل او شدیدا ناجوانمردانه است، افراد محلی احتمالا اکنون وضعیت بهتری دارند؛ چرا که دیکتاتور میخواهد بماند.
یک دیکتاتور علاقهمند به منافع شخصی اگر چنانچه برنامه داشته باشد که بماند، میفهمد که نمیتواند اقتصاد را نابود کند و مردم را گرسنه نگه دارد چون در این صورت او همه منابع را از دست خواهد داد و هیچ چیز برای دزدیدن در سال آینده برایش باقی نخواهد ماند. پس دیکتاتوری که بر سرزمینی ادعا دارد و میخواهد بماند بر کسی که دائما ول میگردد و به دنبال قربانیان جدید برای غارت و چپاول است، ترجیح دارد.
من نمیتوانم تصدیق کنم که توصیف «دیکتاتور منفعت طلب شخصی» از سوی اولسون مناسب ريیسجمهور «بیا» هست یا خیر. اما اگر او این گونه بود، نمیتوانست به نفع او باشد که تا این حد زیاد از مردم کامرون بدزدد، چون دیگر سال آینده چیز زیادی برای دزدیدن باقی نمیماند. مادامی که او در منصب ریاست خود احساس امنیت کند، دوست ندارد آن غاز تخم طلا (خلق ثروت) را بکشد. مثل ویروسی که بقای خود را متکی به بدن فرد آلوده میداند، «بیا» مجبور است اقتصاد کامرون را سرپا نگهدارد تا همچنان به دزدی از آن ادامه دهد. نتیجه اینکه اگر یک رهبر با اطمینان انتظار دارد به مدت 20 سال در راس قدرت بماند، اقتصاد کشور خود را بیشتر رونق خواهد داد تا کسی که انتظار آن را دارد که باید تا 20 هفته دیگر کشور را واگذار کند. بیست سال یک «دیکتاتور منتخب داشتن»، شاید بهتر از 20 سال کودتا پشت کودتا داشتن باشد.
با داشتن این فرض سادهکننده که «بیا» قدرت مطلق بر توزیع درآمد کامرونیها دارد، پس ممکن است که او تصمیم به دزدی بگیرد، مثلا، نیمی از درآمد کشور را هر سال به شکل مالیاتها برداشت کند که مستقیما به حساب جاری شخصی خود واریز میکند. این میتواند خبر بدی برای قربانیان او و البته خبر بدی برای رشد بلندمدت کامرون باشد. به یک کاسب خرده پا با سرمایهگذاری حدود 1000دلار در یک ژنراتور برق برای کارگاهش فکر کنید. انتظار میرود این سرمایهگذاری در سال حدود 100دلار برای او سود داشته باشد، یعنی 10درصد که یک بازگشت خوب سرمایه است. اما از آنجايی که «بیا» نیمی از آن را خواهد گرفت، برگشت سود به حدود 5درصد تقلیل مییابد. آن کاسب هرگز تصمیم به سرمایهگذاری نخواهد گرفت. پس او و هم «بیا» هر دو مال باخته خواهند شد.
اولسون پیشبینی میکند که دیکتاتوریهای باثبات کارهای خوبی برای کشورشان انجام خواهند داد دقیقا اینکه آنها کمتر از دیکتاتوری بیثبات، به اقتصاد صدمه وارد میکنند. البته حتی «بیا» ممکن است سرمایهگذاریهایی انجام دهد، برای مثال، ساخت جاده و پل برای تشویق کسب و کار. گرچه ممکن است در کوتاه مدت این کار پرهزینه و گران باشد، اما به شکوفایی اقتصاد کمک خواهد کرد و برای «بیا» فرصتهای بیشتری جهت دزدیهای بعدی او فراهم خواهد کرد. اما جنبه منفی مساله مرد کاسب اینجا به کار میرود: «بیا» فقط نیمی از منافع را میدزد و این آنقدر کافی نیست که او را تشویق به فراهم آوردن زیرساختهايی سازد که کامرون واقعا به آن نیاز دارد.
وقتی «بیا» در سال 1982 به قدرت رسید، او وارث جادههای دوره مستعمراتی بود که هنوز به طور کامل خراب و تکهتکه نشده بود. اگر او وارث کشوری بدون هیچ زیرساختاری شده بود، به نفع او بود که تا حدی آن را بسازد. چون این زیرساختارها قبلا در محل وجود داشت، «بیا» لازم بود محاسبه کند که آیا ارزش صرف پول و هزینه جهت تعمیر و حفظ و نگهداری آنها را دارد یا نه، خیلی ساده با میراث بر جای مانده از حاکمان دوران مستعمراتی کامرون گذران امور کند. در سال 1982 شاید او فکر میکرد جادهها تا دهه 1990 باقی خواهند ماند، یعنی تا زمانی که تصور میکرد منطقا میتواند بر سر قدرت باقی بماند. بنابراین تصمیم گرفت با سرمایه گذشتگان گذران کند و هرگز خود را با سرمایهگذاری در هیچ نوع از زیرساختارها برای مردم خود به زحمت نیاندازد. تا زمانی که میتوانست در مدت حکمرانی خود پول به دست آورد، چرا خود را به دردسر اندازد و پولی را که میتوانست در صندوق بازنشستگی شخصی خود ذخیره کند، صرف این امور نماید.
راهزنان، راهزنان در همهجا
اما شاید «بیا» آنقدر که در ابتدا به نظر میرسد، همه چیز را در کنترل نداشته باشد. یک سفر کوتاه در کامرون نشان میدهد که گرچه «بیا» سردسته دزدان است، اما دزدان خرده پای بسیاری هستند که به دنبال ارضای منافع خود هستند.
اگر بخواهید از شهر «بوا» به «بامندا»، کمی دورتر به طرف شمال، رانندگی کنید، معروفترین روش برای انجام سفر با مینیبوس است. مینیبوسها برای تمامی جادههای دوردست و طولانی در کامرون مورد استفاده قرار میگیرند. در آنها 10 صندلی برای آسایش مردم تعبیه شده که با 13 مسافری که کرایه خود را پرداخت کردهاند، حرکت میکند. صندلی جادار جلويی کنار راننده آنقدر ارزشمند است که بر سر آن دعوا سرمیگیرد. این خودروها از بدنه قدیمی و لرزان برخوردارند، ولی این سیستم خوب کار میکند. گرچه این سیستم خیلی بهتر کار میکرد اگر این همه موانع و راهبندها وجود نداشت.
قلدرهای نگهبان و اغلب مست جادهها، هر مینیبوسی را متوقف کرده و نهایت سعی خود را میکنند تا رشوه و پولزور از مسافران اخاذی کنند. آنها معمولا شکست میخورند، اما گاهگاهی هم به مقصود خود میرسند. یکبار دوست من آندریو در اتوبوس مورد اخاذی قرار گرفت و ساعتها تحت اذیت و آزار واقع شد. بهانه فرضی این اخاذی هم نداشتن گواهی تب زرد بود، که وقتی شما وارد کشور میشوید آن را لازم دارید و نه وقتی که به اتوبوس سوار میشوید. آن محافظ جاده با خونسردی توضیح میداد که کامرون باید از مرض محافظت شود. قیمت دو آبجو کافی بود تا او را متقاعد کند که از بروز یک اپیدمی جلوگیری شده است و آندریو سه ساعت بعد سوار اتوبوس بعدی شد.
این حتی به نسبت پیشبینی مدل اولسون، کارآيی کمتری دارد. خود اولسون پذیرفته بود که تئوری او در شدیدترین حالت، برآورد کمتری از خسارتهایی میکند که دولتهای بد به مردم خود وارد میکنند. «بیا» نیازمند آن است که صدها هزار پلیس نظامی و افسر ارتش و نیز بسیاری از کارمندان دولت و دیگر حامیان خود را راضی نگه دارد. در یک دیکتاتوری «تمام عیار» او باید خیلی راحت مالیاتهای ممکن را با کمترین خسارت و به هر مقدار لازم تحمیل کرده و آن را بین حامیانش توزیع کند. این شیوه به نظر غیرعملی میرسد، چون نیازمند اطلاعات بسیار بیشتر پیرامون اقتصاد و کنترل اقتصادی است، نسبت به آنچه یک دولت فقیر شاید بتواند به آن دست یابد. جایگزین این روش، فساد در مقیاسی وسیع است که دولت تحمل کرده و چشم خود را روی آن میبندد.
فساد نه تنها ناعادلانه است، بلکه بینهایت منابع را اتلاف میکند. نگهبانان وقت خود را به آزار و اذیت مسافران در ازای ناچیزترین عواید صرف میکنند. هزینهها فوقالعاده زیاد است. یک نیروی پلیس کامل هم بیشتر وقت خود را سرگرم اخذ رشوه میکند تا دستگیری جانیان. یک سفر چهار ساعته، پنج ساعت به طول میانجامد. مسافران مراحل پرهزینهای برای حفاظت خود پشتسر میگذارند، پول کمتری با خود حمل میکنند، اغلب کم سفر میکنند یا در ساعات شلوغتر روز به سفر و گردش میپردازند، با خود اوراق متعدد کاری میآورند تا در تلاش برای رشوهگیری از آنان، مصون بمانند.
موانع جادهای و افسران پلیس منحرف، ترکیبی از قالب مشهود و مشخص فساد است، اما راهبندهای مجازی در سرتاسر اقتصاد کامرون وجود دارد. برای بر پاساختن کسبوکاری کوچک، یک کارآفرین باید بابت پرداختهای رسمی به اندازه درآمد دو سال یک کامرونی متوسط هزینه کند. برای خرید یا فروش املاک، هزینهای برابر با یک پنجم ارزش آن باید پرداخت شود. مراجعه به قانون و دادگاه برای تنفید یک فاکتور پرداخت نشده تقریبا دو سال طول میکشد و هزینه آن بالغ بر یکسوم ارزش فاکتور است و 58 مرحله منفک از هم دارد. این مقررات مسخره، خبر خوبی برای بوروکراتهايی است که آنها را تنفیذ میکنند. هر مرحله فرصتی برای اخذ رشوه است. هرچه فرآیندهای استاندارد کندتر و آهستهتر باشد، وسوسه درخواست «پول سریع» بیشتر است.
مقررات انعطافناپذیر کار، اطمینان میدهد که فقط با مردان با تجربه و حرفهای، قراردادهای رسمی کار بسته میشود، زنان و افراد جوان باید برای روی پای خود ایستادن به بازار سیاه و غیررسمی روی آورند. قوانین دست و پاگیر اداری جلوی کسب و کارهای جدید را میگیرد. دادگاههای شلوغ و طولانی، یعنی سرمایهگذار مجبور است فرصتهای جذاب با مشتریان جدید را رد کند، چون آنها خوب میدانند اگر مورد کلاهبرداری قرار گیرند، نمیتوانند از خود محافظت کنند.
کشورهای فقیر بدترین نمونهها از این مقررات را دارند و این یکی از عمدهترین دلایل فقیر بودن آنها است. مقامات رسمی در کشورهای ثروتمند این امور بوروکراتیک ساده را خیلی سریع و ارزان انجام میدهند، در حالی که مقامات رسمی در کشورهای فقیر این فرآیند را طول میدهند به این امید که مقداری پول اضافی به جیب خود بزنند.
نهادها مهم هستند
راهزنی دولت، اتلاف گسترده منابع و مقررات ظالمانه و بسیار بیهوده، همه عوامل و اجزا در قطعه گمشده پازل هستند. در طول 10 سال گذشته یا بیشتر، اقتصاددانانی که در زمینه مسائل توسعه کار میکنند، روی یک کلمه اتفاق نظر دارند: «نهادها مهم هستند». البته سخت است که توضیح داد، واقعا «نهاد» چیست؟ و حتی سختتر آن است که نهاد بدی را به یک نهاد خوب تبدیل ساخت، اما پیشرفتهايی حاصل شده است. ما در بالا یک نوع نهاد را بحث کردیم: مقررات کسب و کار. برخی اوقات، میتوان آن را با یک تبلیغات و جار و جنجال ساده گسترش داد، مثلا بعد از آنکه بانک جهانی اعلام کرد سرمایهگذاران در اتیوپی قانونا نمیتوانند کسب و کاری را راه بیندازند. مگر آنکه حقوق چهار ساله خود را برای چاپ یک اعلامیه رسمی در روزنامههای دولتی بپردازند، دولت اتیوپی این قانون را فسخ کرد. میزان ثبت کسب و کارهای جدید به ناگهان تا 50درصد رشد کرد.
متاسفانه، همیشه آسان نیست که دولتهای فاسد را مجبور به تغییر روش خود کرد. گرچه روشن و روشنتر میشود که نهادهای با عملکرد بد، توضیح اصلی برای فقر در کشورهای در حال توسعه هستند، بیشتر نهادها را نمیتوان با مدل برجسته مانسر اولسون توصیف کرد یا حتی با اطلاعات جمعآوری شده دقیق بانک جهانی- بیشتر نهادهای ناخشنود، ناخشنود به شیوه خاص خود هستند.
یک چنین تشکیلات و ساختار منحصرا بازده منفیدار است که مسوول ایجاد بدترین کتابخانه جهان است. چند روز بعد از آنکه وارد کامرون شدم، از یکی از معتبرترین مدارس خصوصی کشور، معادل کامرونی مدرسه «اِتون» بریتانیا، بازدید کردم. مدرسه به دو ساختمان کتابخانه مجزای خود مباهات میکرد، اما کتابدار آن خیلی غمگین بود. من خیلی زود فهمیدم چرا؟
در نگاه اول، کتابخانه جدید چشمگیر و دیدنی بود، به استثنای خانه مجلل مدیر مدرسه، تنها ساختمان دو طبقه موجود در آن محوطه بود. طراحی آن بسیار رویایی و ماجراجویانه بود: شبیه «خانه اُپرای سیدنی» مردی فقیر. سقف شیبدار، شیروانی مانند با حاشیههای موازی کنگرهای که به شکل حرف V دو سر آن به سمت آسمان و به مانند دامنه درهای صفحات کتاب باز روی یک پایه طراحی شده بود.
وقتی در معرض نور تند خورشید در فصل خشک کامرون ایستادهاید، در ابتدا خیلی سخت است، ببینید چه مشکلی این سقف غول پیکر به شکل کتاب باز دارد؟ اما خیلی راحت میشود نکتهای را فراموش کنید، همانگونه که معمار آن، آشکارا فراموش کرده است، این که کامرون یک فصل بارانی نیز دارد. وقتی در کامرون باران میبارد، پنج ماه و خیلی شدید ادامه مییابد. آنقدر شدید باران میبارد که بیشتر گودالهای وسیع به سرعت سرریز میشوند. وقتی چنین بارانی به آنچنان سقفی بریزد، اساسا بهمانند جوی آب که بر روی سقف مسطح سالن ورودی سرازیر میشود، شما میفهمید دیگر زمان آن رسیده که کتابها را باید جمع کنید. تنها دلیلی که باعث شده بود کتابها در مدرسه هنوز باقی مانده باشند، این بود که آنها هرگز نزدیک ساختمان جدید نبودند، کتابدار درخواستهای مکرر مدیر مدرسه برای انتقال کتابها به ساختمان جدید را رد کرده بود.
وقتی که من قدم به کتابخانه جدید گذاشتم تا شاهد آن خرابیها باشم، مایل بودم نتیجه بگیرم که مدیر در بالاترین درجه انکار قرار داشت. ساختمان در حال انهدام بود. کف آن دارای بیشماري لکههای کثیف بود. هوا رطوبتی نمناک و گرفته مثل یک غار را داشت. رنگها از دیوارها جدا شده بودند. این در حالی بود که هنوز 4 سال بیشتر از عمر آن نمیگذشت.
این یک اتلاف تکاندهنده منابع بود. به جای ساخت کتابخانه، مدرسه میتوانست 40هزار کتاب خوب بخرد یا تقاضای کامپیوترها و ارتباطات اینترنت بکند یا برای کودکان فقیر کمک هزینه تحصیلی تهیه کند. هر یک از این گزینهها به نسبت خود خیلی بهتر از یک کتابخانه جدید غیرقابل استفاده بود. در اصل اصلا این مدرسه نیازی به کتابخانه جدید نداشت. کتابخانه قدیمی بهخوبی کارآيی داشت و میتوانست سه برابر کتاب موجود را در خود جای دهد و ضمنا «ضد آب» بود.
اگر کتابخانه تا این حد بلا استفاده بود، چرا اصلا ساخته شد؟ برای بازدیدکننده خارجی از کامرون وسوسهکننده است که شانههای خود را بالا بیاندازد و فقر کشور را با این تصور که کامرونیها احمقند، توضیح دهد. کامرونیها باهوشتر یا احمقتر از بقیه مردم جهان نیستند. اشتباهات ظاهرا احمقانه آنقدر در کامرون فراگیر است که بیلیاقتی نمیتواند کل تعریف برای آن باشد. چیزی نظاممندتر وجود دارد. ما لازم است انگیزههای تصمیمگیرندگان کشور را نیز در نظر بگیریم.
اول اینکه بیشتر مقامات عالی آموزشی در شمال غرب کامرون، از شهر کوچک «بافوت» میآیند. این مقامات که معروف به مافیای «بافوت» هستند، بودجه قابل توجه برای نظام آموزشی را کنترل میکنند که بر اساس روابط شخصی و نه نیاز واقعی آن را مصرف میکنند. عجیب نیست که مدیر این مدرسه خصوصی معتبر یک عضو اصلی از مافیای بافوت باشد. مدیر برای تبدیل کردن مدرسهاش به دانشگاه، لازم بود کتابخانهای در اندازه و کیفیت دانشگاه بسازد. این به مدیر ربطی نداشت که کتابخانه فعلی بیش از حدنیاز است یا پول مالیاتدهندگان میتوانست به نحو بهتری در راههای دیگر یا از سوی مدارس دیگر هزینه شود.
دوم، هیچکس نظارتی بر مدیر و نوع هزینه کردن او نداشت. کادر اداری نه براساس لیاقتشان، بلکه به خاطر دستور مدیر حقوق میگرفتند یا ارتقا مییافتند. این یک مدرسه معتبر با شرایط خوب برای معلمان است، بنابراین کارمندان اداری باید اشتیاق خاص خود را در حفظ شغلشان خرج میکردند که به معنی حفظ خود به فرم دلخواه مدیر بود. در حقیقت تنها کسی که قادر بود مقابل مدیر بایستد کتابدار بود، کسی که روی او حساب میکردند، چون از دفتر خدمات داوطلبانه فرامرزی در لندن حقوق میگرفت. او بعد از اینکه کتابخانه ساخته شده بود، پیدایش شده بود؛ اما حداقل در زمانی بود که میتوانست مانع انتقال و نابودی مجموعه کتابها شود.
یا مدیر آنقدر احمق بود که نمیتوانست درک کند آب کتابها را از بین میبرد یا اینکه او اهمیت زیادی به کتابها نمیداد و فقط میخواست نشان دهد که کتابی در کتابخانه وجود دارد. توضیح دوم ظاهرا به واقعیت نزدیکتر است. با پولی که در اختیار این مدیر بود و هیچکس اعتراضی به بیهوده بودن ساختمان دومین کتابخانه نمیکرد، مدیر اشراف کامل بر پروژه داشت. او یکی از شاگردان قبلی مدرسه را برای طراحی کتابخانه انتخاب کرد، شاید میخواست نشان دهد کیفیت آموزش ارائه شده از سوی مدرسه تا چه حد بالا است؛ او نکتهای را ثابت کرد؛ گرچه شاید نه آن نکتهای که خودش میخواست؛ اما مهم نبود چقدر طراح بیکفایت است، نقايص طرح برای هر کسی که میفهمید کتابخانه باید کاربرد کتابخانهای داشته باشد، محرز بود، اما این قصد اولیه هیچ یک از مقامات مسوول نبود. افراد صاحب قدرت فقط به دنبال برپايی «چیزی» بودند که میتوانست شرایط لازم برای تبدیل مدرسه به دانشگاه را بوجود آورد.
این وضعیت را در نظر بگیرید: پولی که به خاطر شبکه روابط اجتماعی و نه نیاز فراهم شده بود، پروژهای که برای کسب اعتبار و نه استفاده طراحی شده بود، فقدان نظارت و پاسخگویی و انتخاب یک طراح برای تظاهر و نمایش که بیانگر انتخاب کسی با حداقل علاقه به کیفیت کار خود است. ماحصل کار زیاد هم تعجبآور نیست. پروژهای که هرگز نباید ساخته میشد، ساخته شده بود و خیلی هم بد ساخته شده بود. درسی که از این داستان میشود گرفت این است که منافع شخصی و جاهطلبی افراد صاحب قدرت، اغلب موجب اتلاف منابع و اسراف در کشورهای در حال توسعه میشود. اما نکته اینجا است که مردم با منافع شخصی و جاهطلب، کوچک یا بزرگ در سرتاسر جهان در راس قدرت هستند. در خیلی جاها، آنها با قوانین خوب، مطبوعات آزاد و مخالفان و منتقدان خود محدود و مهار میشوند.
آیا شانسی برای توسعه یافتگی هست؟
متخصصان توسعه اغلب به روی کمک به کشورهای فقیرتر برای ثروتمندتر شدن آنها از طریق بهبود آموزش ابتدایی و زیرساختارهايی مثل جادهها و تلفن تمرکز دارند. این کاملا قابل درک است، متاسفانه این فقط بخش کوچکی از مشکل است. اقتصاددانانی که در آمارها موشکافی کرده یا اطلاعات غیرمعمول مثل درآمد کامرونیها در کامرون و کامرونیهايی که به آمریکا مهاجرت کردهاند را مطالعه کردهاند، دریافتهاند که آموزش، زیرساختها و کارخانجات، فقط آغاز توضیح شکاف بین فقیر و غنی است. کامرون به خاطر نظام آموزشی بیکیفیتش، دو برابر فقیرتر از آنی است که باید باشد. به خاطر زیرساختهای وحشتناکش، دوباره تقریبا دو بار فقیرتر از آنی است که باید باشد. بنابراین میتوان انتظار داشت کامرون 4 برابر فقیر از آمریکا باشد. اما در واقع 50 برابر فقیرتر است.
مهمتر آنکه، چرا به نظر میرسد مردم کامرون نمیتوانند هیچ کاری در مورد آن انجام دهند؟ آیا منافع بسادگی نمیتواند بر هزینهها غالب شود؟ سرمایهداران کامرونی نمیتوانستند کارخانجات، فنآوری تحت لیسانس بسازند یا بیاورند یا به دنبال شرکای خارجی باشند و آیندهای روشنتر برای خود بسازند؟
روشن است که نه، مانسر اولسون نشان داد که دزدی سالاری در راس قدرتها، مانع رشد کشورهای فقیر است. داشتن یک ريیسجمهور دزد لزوما به معنای نابودی نیست، ريیسجمهور ممکن است ترجیح دهد اقتصاد تقویت شود و بعدها یک تکه بزرگتر از کیک تولید ملی را بردارد، اما در کل، زمزمه غارت همه جا شنیده خواهد شد. حال یا به خاطر آنکه دیکتاتور از دوره تصدی خود مطمئن نیست یا بخاطر آنکه او نیاز دارد به دیگران اجازه دهد دزدی کنند تا بتواند روی حمایت آنها از خود در روز مبادا حساب کند.
فساد از دولت آغاز میشود، اما کل جامعه را در برمیگیرد. هیچ امتیازی برای سرمایهگذاری در کسب و کار نیست، چون دولت از شما در برابر دزدان حمایت نمیکند (پس شما هم ممکن است یک دزد مثل خود آنها شوید). هیچ دلیلی برای پرداخت قبض تلفن وجود ندارد، چون هیچ دادگاهی نمیتواند شما را مجبور به پرداخت نماید (پس هیچ دلیل هم برای وجود یک شرکت تلفن وجود ندارد). هیچ دلیلی برای برپايی یک کسب و کار وارداتی وجود ندارد، چون فقط ادارات گمرك هستند که از آن سود خواهند برد (پس اداره گمرک با کمبود منابع مالی مواجه شده و حتی خیلی سختتر به دنبال رشوه میرود.)
هیچ دلیلی ندارد آموزشی فراگرفته شود، چون مشاغل بر اساس لیاقت و شایستگی توزیع نمیشوند (و در هر صورت، شما نمیتوانید برای هزینههای مدرسه پول از بانک وام بگیرید، چون بانک نمیتواند اقساط وام را جمعآوری کند).
سوژه خبری این نیست که فساد و انحراف انگیزهها مهم هستند، اما شاید خبر تازه این باشد که مشکل قوانین و نهادهای در هم پیچیده نه فقط اندکی از فاصله و شکاف موجود بین کامرون و کشورهای ثروتمند، بلکه همه آن فاصله را توضیح میدهند. کشورهايی مثل کامرون حتی اگر زیرساختارهای ضعیف، سرمایهگذاریهای کم و حداقل آموزش آنها را در نظر بگیریم، خیلی بیشتر از توان بالقوه خود به زیر کشیده شدهاند و سقوط کردند. بدتر آنکه دامنه گسترده فساد هر تلاشی برای توسعه زیرساختها، جذب سرمایهگذاری و ارتقاي استانداردهای آموزشی را عقیم میگذارد.
ما هنوز کلمه خوبی برای توصیف آن چه در کامرون و نیز در کشورهای فقیر در سرتاسر جهان مفقود است، نیافتیم. ولی کمکم در حال فهمیدن آن هستیم که چه چیزی است. برخی مردم آنرا «سرمایه اجتماعی» یا شاید «اعتماد» مینامند و برخی دیگر آنرا «حاکمیت قانون» یا نهادها مینامند، اما اینها فقط اسم هستند. مشکل این است که کامرون، مانند دیگر کشورهای فقیر، یک مکان درهم ریخته است که نفع بیشتر مردم در آن است که متاسفانه آن کاری را بکنند که مستقیم یا غیرمستقیم به دیگری صدمه وارد میکند. انگیزههای خلق ثروت، همچون سقف کتابخانه مدرسه، به هوایی و سرمستی آنها منتهی میشود.
کارستان