همان گونه که انتظار می رود، ناتوانی مردها در شناسایی و ابراز عواطف، علت مهم و اساسی ازدواج های ناموفق است. برای مثال مردانی که از زندگی زناشویی خود راضی نیستند و با همسران خود اختلاف دارند، گوشه گیر و بی عاطفه می شوند که گاتمن آن را «دیوار سنگی» نامیده است. علی رغم این که زنانِ آن ها تمایل زیادی به برقراری رابطه ی عاطفی مطلوب با آن ها دارند، اما این خواسته ی زن انجام نمی شود و تنها سبب افزایش شدت انزوای عاطفی مرد می شود. بدین ترتیب حلقه ی معیوبی شکل می گیرد که فرار از این حلقه ی معیوب «تقاضا- انزوا» برای هر دو طرف بسیار دشوار خواهد بود. به علاوه ممکن است نوع هیجان ابراز شده در یک موقعیت خاص از سوی مردان، غیرقابل انتظار یا تا حدی نامربوط باشد. مثلاً ممکن است یک شوهر به تقاضای همسرش در جهت استقلال بیشتر، واکنش های خشمگینانه نشان دهد تا اضطراب و ترس، گرچه علت خشم، ترس از دست دادن همسر است، اما می تواند به رفتارهای تخریبی مانند مشاجره های خانوادگی و ضرب و شتم منتهی شود.
گاتمن و همکارانش بر این اعتقادند که در تعامل های پرتنش زناشویی حتی شوهرانی که بسیار مقاوم و شکیبا هستند نیز خود را می بازند، به طوری که میزان عوارض جسمی شدید (مانند: انقباض های روده ای و معده ای، افزایش ضربان قلب، تعریق، سردرد و...) در آن ها بالاست.
علاوه بر علایم جسمانی، آن ها احساس ناتوانی، اضطراب و دستپاچگی می کنند. در چنین شرایطی ممکن است به صورت غیرارادی دچار خشم شوند؛ بنابراین، ابراز خشم در این موقعیت ها یک پاسخ و راهبرد سازش به شمار می رود. در برخی شرایط، بعضی از مردها ممکن است به این نتیجه برسند که می توانند از طریق خشم و آن هم در کوتاه مدت، اوضاع را تحت کنترل خود درآورند و دچار نوعی «توهم کنترل» شوند.
تأثیر هوش هیجانی بر زندگی زناشویی
زندگی زناشویی بافتی سرشار از عاطفه است. در ازدواج های پرتعارض بین زوج ها برانگیختگی زیادی دیده می شود که به صورت افزایش ضربان قلب، سرخ شدن یا به سفیدی گراییدن رنگ پوست و... نمایان می شود. این برانگیختگی ها می تواند به تشدید تعارض ها بینجامد. هم چنین مطالعات نشان داده اند که زوج ها در توانایی درک و تشخیص دقیق عواطف خود و دیگران با هم تفاوت دارند. برای مثال، برخی از زوج ها آشکارا نسبت به علایم عاطفی همسرشان بی توجه هستند و آن ها را نادیده می گیرند یا آمادگی سوءتعبیر این عواطف را دارند. مثلاً غم و اندوه همسر را خشم تلقی می کنند. از طرفی زوج های ناموفق عادت دارند پیام های عاطفی مبهم و گیج کننده ای به طرف مقابل خود بدهند (مثل هم زمان اخم کردن و خندیدن) که این می تواند به تشدید تعارض های بین فردی منتهی شود.
بررسی های دیگر نشان داده است که زوج های خرسند در مقایسه با زوج هایی که احساس نارضایتی می کنند، هم دلی بیشتری نشان می دهند و نسبت به احساسات یک دیگر حساسیت بیشتری دارند و سوءتعبیرهای عاطفی در روابط آن ها کم تر دیده می شود. ناگفته نماند که درک نادرست هیجان های طرف مقابل در روابط بین فردی، می تواند به تعارض ها دامن بزند و منجر به افزایش تنش شود.
همه ی زوج ها اعم از موفق و ناموفق، تمایل دارند عواطفی را که در طرف مقابل نسبت به خود مشاهده می کنند، به نحوی جبران و مقابله به مثل کنند. اما زوج های ناراضی و ناموفق پیام های عاطفی خنثی یا منفی بیشتری نسبت به هم نشان می دهند که سبب ایجاد خشم در هر دوی آن ها می شود، به این ترتیب پیامدهای مخرب به صورت یک حلقه ی معیوب درمی آید که رهایی از آن ها برای هر دو بسیار دشوار می شود. در حقیقت این نوع پیامدهای منفی و «این به آن در» ویژگی بارز ازدواج های ناموفق اند.
از سوی دیگر، ازدواج های موفق با درک و کنترل هیجان های دو طرف به ویژه کنترل خشم و ابراز صحیح آن شناخته می شود. $ آیا هوش هیجانی کلید طلایی یک ازدواج موفق به شمار می رود؟ میزان رضایت زوج ها از زندگی زناشویی، تا حد زیادی به حل مؤثر تعارض ها، مدیریت هیجان های منفی (مانند: خشم و نفرت) و ابراز هیجان های مثبت بستگی دارد. نتایج چندین پژوهش نشان داده است که توانایی خویشتن داری و نظارت بر عواطف، در شادمانی، تداوم و ثبات زندگی زناشویی نقش زیادی دارد.
این توانایی ها را می توان در تفاوت بین زوج های موفق و ناموفق دید. زوج های موفق و خشنود، در رویارویی با تعارض ها کمتر در پی تلافی جویی و انتقام هستند، بر هیجان های منفی خود مانند خشم کنترل بیشتری دارند و هیجان های مثبت را بیشتر نشان می دهند. چنان چه بررسی ها نشان داده است ابراز هیجان های مثبت مانند عشق، نقش عمده ای در شادمانی و تداوم زندگی دارد. ابراز هیجان های مثبت در بین زوج های خوشبخت متداول تر است، به طوری که آن ها از طنز و شوخی بیشتری استفاده می کنند، گذشت بیشتری دارند، کم تر دفاعی هستند و انتقادپذیرتر از زوج های ناخشنودند.
در مقایسه با زوج های خشنود، زوج های ناخشنود واکنش های منفی بیشتری نشان می دهند، انتقادپذیری کم تری دارند، از خود زیاد انتقاد می کنند، حساسیت های زیادی به رفتارهای یکدیگر دارند، نسبت به هم بسیار کینه می ورزند، قادر به کنترل خشم خود نیستند و رفتارهای تلافی جویانه ی بیشتری دارند.میگنا دات آی آر در مجموع نقش مهم هوش هیجانی در زندگی زناشویی، به صورت شناسایی هیجان های خود و همسر، کنترل هیجان های منفی و ابراز هیجان های مثبت خود را نشان می دهد که در نهایت به زندگی زناشویی بهتری منتهی خواهد شد.
تأثیر هوش هیجانی بر اختلالات خوردن
هوش هیجانی چگونه بر ایجاد اختلالات خوردن تأثیر می گذارد؟ این اختلالات به ویژه در جوامع پیشرفته و دختران و زنان جوان دیده می شود، به گونه ای که افراد مبتلا بیش از اندازه به تناسب بدنی خود اهمیت می دهند. اختلالات خوردن به دو شکل عمده وجود دارد: اختلال بی اشتهایی عصبی و اختلال پرخوری عصبی. بی اشتهایی عصبی معمولاً بین 10 تا 30 سالگی شروع می شود.
در این بیماران ترس شدیدی از افزایش وزن و چاق شدن وجود دارد که بدون تردید در عدم تمایل آن ها به درمان یا مقاومت در برابر آن، تأثیر می گذارد. اکثر رفتارهای غیرعادی معطوف به کاهش وزن در خفا صورت می گیرد. این افراد معمولاً از خوردن غذا با خانواده یا در اماکن عمومی خودداری می کنند و با کاهش شدید غذای مصرفی، به خصوص کاهش غیرمتناسب حجم آن، وزن خود را کاهش می دهند. از طرفی علاقه ی زیاد این بیماران به جمع آوری دستورالعمل های آشپزی و طبخ غذاهای پرزحمت برای دیگران، نشان می دهد که آن ها پیوسته به غذاخوردن می اندیشند.
برخی از این بیماران قادر نیستند به طور مداوم به رژیم گرفتن یا محدود کردن مصرف غذای خود ادامه دهند و دوره های پرخوری دارند. این پرخوری ها معمولاً مخفیانه و شب ها انجام می شود. آن ها معمولاً پس از هر بار پرخوری عملاً استفراغ می کنند و برای کاهش وزن به مسهل ها و داروهای مُدر روی می آورند. افراد مبتلا به پرخوری عصبی، دوره های تکرار شونده ی پرخوری، استفراغ عمدی و سوء مصرف داروهای ملین یا مدر، روزه داری یا ورزش های افراطی برای پیشگیری از افزایش وزن دارند. به علاوه آن ها به طور مداوم جسم خود را از نظر چاقی و لاغری مورد ارزیابی قرار می دهند.
استفراغ پدیده ی شایعی در این بیماران است. استفراغ، درد شکمی و احساس نفخ را برطرف می کند و به بیمار این امکان را می دهد تا بدون ترس از چاق شدن به پرخوری ادامه دهد. بعضی از بیماران بدون توجه به مزه ی غذا، به غذاهای پرحجم علاقه نشان می دهند، غذاها، مخفیانه و سریع خورده می شود و گاهی خوب جویده نمی شود. کارشناسان و محققان بر این باورند که هسته ی اصلی اختلالات خوردن درک نادرست از شکل بدن است.
این بیماران تصویر صحیحی از ابعاد و اندازه ی بدن خود ندارند و بسیاری از علایم آن ها مانند: گرسنگی کشیدن، پرخوری، حملات استفراغ و دیگر روش های پاک سازی، راهبردهای دفاعی برای مقابله با احساسات دردناک و ناخوشایند است. به عبارتی، این بیماران نمی توانند با احساسات ناخوشایند خود کنار آیند و آن ها را به کنترل خود درآورند، این کار توانایی و مهارتی می طلبد که نیازمند سطح مناسبی از هوش هیجانی است و این افراد فاقد آن هستند.
پیشگیری از اختلالات روانی
عدم آگاهی از هیجان ها و عواطف خود و دیگران، می تواند با افسردگی و اضطراب یا دیگر علایم روانی خود را نشان دهد، به همین دلیل لازم است در کنار درمان های معمول، برای افزایش توانایی های هیجانی، خودآگاهی، توانایی رو به رو شدن با استرس ها و تجربه های دردناک، به افراد کمک کرد. ضروری است به اشخاص آموزش داده شود که هیجان ها و عواطف، جزء جدایی ناپذیر زندگی هستند و می توان از آن ها برای بهبود کیفیت زندگی یاری گرفت. محیط خانه به عنوان اولین مکان آموزش و تربیت کودکان، محل مناسبی است تا به آن ها فرصت دهیم احساسات خود را بیرون بریزند و به دیگران نیز فرصت دهند از هیجان ها و احساسات خود حرف بزنند. اما این کار به آن سادگی که به نظر می رسد، نیست. در صورتی که دلبستگی میان والدین و کودکان فراهم شده باشد، فضا برای ابراز هیجان ها و عواطف شخصی آماده خواهد شد.
پیوند عاطفی معمولاً در سال اول زندگی میان کودک و والدین یا مراقبان او شکل می گیرد. ثابت شده است کودکان با دلبستگی مناسب، در سال های بعد، از آرامش و وضعیت روانی متعادلی برخوردار خواهند بود و اختلالات رفتاری و روان پزشکی در آن ها کمتر مشاهده خواهد شد. رمز اصلی شکل گیری دلبستگی در کودک، توجه کامل به او، برآورده کردن کلیه ی نیازها و ابراز محبت بدون شرط، به ویژه در اولین سال زندگی اوست.
محیط خانوادگی که دارای ثبات و آرامش است، به رشد اعتماد اولیه در کودک منتهی می شود. پیدایش اعتماد اولیه، تضمین کننده ی آرامش و رشد متعادل روانی کودک در آینده است. به این ترتیب همان گونه که کودکان راه رفتن، دوچرخه سواری یا نواختن پیانو را یاد می گیرند، می توانند به تدریج شناخت و مهار هیجان های خود را نیز بیاموزند. طبیعی است تنها والدین یا مراقبانی که از رشد کافی هوش هیجانی برخوردارند، می توانند هیجان های خود را بشناسند و آن ها را به شیوه ای مناسب کنترل کنند. چنین والدینی می توانند راه را برای پرورش هوش هیجانی کودکان خود هموار کنند و به صورت عملی به آن ها نشان دهند که چگونه احساسات خود را بشناسند و آن ها را بیان کنند.
کارستان
فنون موفقیت شغلی و اجتماعی برای همه | پزشکی، بهداشت و سلامت | خانواده، فرزندان، روابط همسران | ویژه دختران و پسران جوان | اطلاعات عمومی و جالب و خواندنی