انسان، موجودي اجتماعي است و در تعامل با ديگر انسان هاست که مي تواند به حيات اجتماعي خود ادامه دهد. اما از آن جا که پيچيده ترين کنش ها نيز در همين تعاملات اجتماعي بين انسان ها ايجاد مي شود، برقراري و حفظ ارتباط سالم بين افراد يکي از دشوارترين کارها محسوب مي شود. انسان در نهاد خود پذيراي تمام انسان هاي ديگر است اما در گذر زمان و به علت کسب تجربيات مختلف به ميزان زيادي اين باور را از دست مي دهد و در وضعيت نامناسب به برقراري ارتباط با ديگران مي پردازد.
در اين مطلب قصد داريم از ديدگاه «تحليل رفتار متقابل» به چرايي واکنش مناسب و نامناسب با ديگران در رفتارهاي خود بپردازيم. اين که چرا هنگام برخورد با برخي افراد، گرم و پذيرنده و با برخي ديگر سرد و بي اعتنا هستيم.
والد، بالغ، کودک
روان شناسان مي گويند همه ما داراي ۳ وجه شخصيت هستيم. «والد» ما شامل الگوهايي است که در دوران کودکي شکل گرفته است. اين الگوها شامل بايدها، نبايدها، دستورات اخلاقي و قوانيني است که توسط پدر يا مادر به کودک ارائه شده است. تمام چيزهايي که کودک از پدر، مادر يا مراقبان اوليه اش مي بيند يا مي شنود در نوار «والد» او ثبت و ضبط مي شود و کودک بر اساس آن ها عادت ها و رفتارهايي پيدا مي کند که سرمنشاء آن «والد» است.
دکترشهرام ناصري، مشاور و روان پزشک با بيان اين مطلب، به خراسان مي گويد: در اين نظريه گفته مي شود که هر شخص در خودش يک «کودک» را يدک مي کشد که همانند کودکي خود او احساس مي کند، مي انديشد و رفتار مي کند، «بالغ» ما تنظيم کننده روابط بين «کودک» و «والد» است.
کساني که مرکز ثقل شخصيتشان در کودک آن ها قرار دارد، افراد بازيگوش و باري به هر جهت و دمدمي مزاجي بار مي آيند. آن ها هر کاري که در لحظه دوست داشته باشند، انجام مي دهند و بر اين اساس که «قرباني» يا «مهاجم» باشند با ديگران ارتباط برقرار مي کنند. برخي از افراد همواره نقش قرباني را ايفا مي کنند و در تعاملات انساني همواره ممکن است مورد سوءاستفاده قرار گيرند. اگر نقش مهاجم را بازي کنند، از اين بعد شخصيت خود براي برقراري رابطه با ديگران به نحوي استفاده مي کنند که بتوانند حداکثر استفاده را از ديگران ببرند و حتي در صورت نارضايتي آن ها به اين کار ادامه دهند.
اين افراد نمي توانند با جنبه ديگر وجودي خود با ديگران ارتباط برقرار کنند. از نظر ما «کودکي» سالم است که فرد بتواند احساسات و هيجانات خود را به طور کامل، به موقع و در صورت لزوم بروز دهد و از اين بعد براي لذت بردن از زندگي و برقراري ارتباط با ديگران استفاده کند. در افرادي که «والد» غالب است، فرد از بالا به ديگران نگاه مي کند و به زعم خود «بايدها» و «نبايدها» را بيش از ديگران مي داند. در صورتي که دو وجه ديگر شخصيت تحت سلطه «والد» قرار بگيرد، تعصب شکل مي گيرد. بنابراين افراد متعصب افرادي هستند که اجازه فعاليت به «بالغ» و «کودک» خود را نمي دهند.میگنا دات آی آر.دکترناصري با اشاره به اين که «بالغ» سالم وظيفه متعادل نگه داشتن شخصيت بين دو وجه «والد» و «کودک» را دارد، تصريح مي کند: گاهي «بالغ» هم ناسالم مي شود مثل بزرگسالي که همواره اشتباهاتش را توجيه مي کند يا داوري که در يک مسابقه خطاها را نمي گيرد. يک «والد» سختگير، سرزنشگر و يک «کودک» خجالتي در وجود يک فرد باعث مي شود وي هرگز نتواند رابطه متعادل و سالمي با ديگران برقرار کند و از تعامل اجتماعي لذت ببرد.
فردي که مي خواهد رابطه سالمي با ديگران برقرار کند، بايد بتواند هيجانات و احساساتش را نسبت به ديگران بروز بدهد و آن را متعادل نگه دارد. همزمان با سنجيدن شرايط و موقعيت به «بالغ» اجازه ارزيابي ارتباط و امکان ادامه آن را بدهد و به فرمان هاي منطقي «والد» عمل کند. بنابراين بسته به اين که با کدام وجه شخصيت خود با ديگران ارتباط برقرار مي کنيم، توان بهبود روابط وجود دارد.
فردي که همواره در ارتباط با ديگران دچار مشکل است، از نحوه تعامل با ديگران ناراضي است، آن ها را پس مي زند و حتي پس از برقراري روابط با آن ها، دايم با خود کلنجار مي رود، در واقع يک «والد» سرزنشگر و سختگير دارد که کوچک ترين حرکات او را زير نظر دارد و از وي مي خواهد هميشه کامل باشد.
از آن جا که رابطه ايده آل هرگز وجود ندارد، وي هرگز درباره روابط خود احساس خوشايندي نخواهد داشت.
وي با بيان اين که درمانگر در مواجهه با اين مسئله سعي مي کند وجه غالب شخصيت فرد را شناسايي کند و ۲ وجه ديگر را پرورش دهد، مي گويد: به عنوان مثال کسي را که «والد» سختگير و سرزنشگري دارد و از روابط خود با ديگران لذت نمي برد، ترغيب مي کنيم که به «کودکش» اجازه دهد احساسات و هيجاناتش را تخليه کند و با «کودک» خود از آن لذت ببرد.
بنابراين اگر اين بار در مواجهه با فردي احساس کرديد از او خوشتان نيامده است، سعي کنيد دريابيد کدام وجه از شخصيت شما از او خوشش نيامده است، «والد»، «بالغ» يا «کودک» شما؟
طبيعي است که دانستن ريشه رفتارهاي آدمي در مواجهه با ديگران فقط با دانستن و شناسايي اين وجوه خاتمه پيدا نمي کند و فرد بايد آگاهي بسيار بالايي داشته باشد تا بتواند به درستي اين مرزها را در وجود خود شناسايي کند.
رابطه سالم
وقتي «بالغ» تصميم مي گيرد رابطه سالم «کودک» با «کودک» برقرار کند، صميميت رخ مي دهد. در چنين رابطه اي ميزان تعهد و مسئوليت به يکديگر بدون اجبار يا فشار بالاست و احساس ها و خواسته هاي طرفين بدون ترس ابراز مي شود.
اين رابطه از پيش برنامه ريزي شده نيست و دو طرف خواهان روابط صميمانه و سازنده اي هستند که طي آن بيشترين صميميت را از يکديگر دريافت مي کنند.
کارستان