چگونه با نظریه بازی ها کاسب بهتری شدم؟
هر کس که اقتصاد خرد درس داده است دیر یا زود با این پرسش روبهرو شده است که استاد! همه اینها که گفتید خیلی جالب بود، اما چگونه قرار است در دنیای واقعی اینها را به کار گیریم؟ اگر من کسبوکاری راهانداختم و نخواهم منحنی تقاضای محصول تولیدی را بدانم و در بازار کاملا رقابتی یا بازار انحصاری فعالیت نمیکردم این مباحث چه فایده مهمی برای من خواهند داشت؟
از تجربیاتی که شخصا به عنوان اقتصاددان و اهل کار و پیشه داشتهام تعدادی درسهای مفید برای دنیای کسبوکار وجود دارد که میتوان از اقتصاد خرد آموخت. نخستین اینها یادگیری نظریه بازی است. اکثر دروس اقتصاد خرد در سال دوم، نظریه بازی و به خصوص بازی معمای زندانی را معرفی میکنند.
تانیا و چینکو را به خاطر دزدی از بانک پسانداز هیبرنیا دستگیر کرده و در سلولهای انفرادی جدای از هم نگه داشتهاند. هر دو نفر به آزادی شخصی خود بیش از رفاه حال همدست خویش اهمیت میدهند. یک بازجوی باهوش پیشنهاد زیر را به هر کدام میکند. «تو یا اعتراف کرده یا سکوت میکنی. اگر اعتراف کنی و همدستت سکوت اختیار کند من همه اتهامات را متوجه وی کرده و از شهادت تو جهت اینکه همدستت جرم اصلی را مرتکب شده است استفاده میکنم و آزاد میشوی. برعکس اگر همدستت اعتراف کند و تو سکوت کنی او آزاد خواهد شد، در حالی که تو محبوس میشوی.
اگر هر دو اعتراف کنید من دو محکوم خواهم داشت، اما کاری میکنم که هر دو زودتر از زندان آزاد شوید. اگر هر دو سکوت کنید من مجبورم تو را فقط به خاطر اتهام حمل اسلحه گرم مجازات کنم. اگر قصد اعترافکردن داشتی باید تا قبل از اینکه فردا صبح برمیگردم یک یادداشت به زندانبان بدهی.»
«معضلی» که این دو زندانی در اینجا مواجه هستند این است که نفر دیگر هر کاری بکند وضعیت هر کدام با اعترافکردن، بهتر از سکوتکردن خواهد بود. اما نتیجهای که از اعترافکردن هر دو به دست میآید بدتر از حالتی است که هر دو تا ساکت بمانند. نگاه مشترک به قضیه این است که معما بیانگر تضاد بین عقلانیت فردی و گروهی است. یک گروه که اعضای آن نفع شخصی عقلانی را پیگیری میکنند همگی وضعیت بدتری پیدا میکنند نسبت به گروهی که اعضای آن بر خلاف نفع شخصی عقلانی رفتار میکنند.
دانشجویان سپس در ادامه درس میآموزند در وضعیتی که دو بازیگر در بازی تکراری (که تعداد بازیها برای هر دو بازیگر نامعلوم خواهد بود) شرکت میکنند مجموعه بسیار بزرگتری از گزینههای استراتژیک در دسترس خواهد بود. بازیگرانی که در بازیهای به دفعات تکراری شرکت میکنند امکان «تنبیهکردن» طرف مقابل را به خاطر نارو زدن دارند؛ به طوری که در حالت یکباره این بازی امکان تنبیه وجود ندارد.
در حالتی که بازی تکراری، اما به دفعات نامعلوم است یک مشکل به وجود میآید که هیچ استراتژی مسلط (یا غالب) که یک بازیگر باید استفاده کند وجود ندارد.
تلاش به تعیین آنچه استراتژی مسلط به نظر میرسد را اکسلراد و هامیلتن در مقاله «تکامل همکاری» (1981) به تفصیل شرح دادند و اکسلراد یک کتاب تکمیلی را در سال 1984 با همین نام نوشت. خواندن این منابع برای دانشجوی کارشناسی رشته اقتصاد جزو واجبات است. من این دو را به دانشجویانم توصیه میکنم.
نویسندگان در مقاله و کتاب، یک دوره مسابقه را توضیح میدهند. اکسلراد ابتدا درخواست استراتژیهایی از سایر نظریهپردازان بازی کرد تا در نخستین دور مسابقه رقابت کنند. هر استراتژی به تعداد 200 بار تکرار بازی معمای زندانی جفت و جور شد و کل امتیازات بهدست آمده از طریق مسابقه جمع زده شد. برنده مسابقه یک استراتژی بسیار ساده شد که اناتول راپورت تحویل داد و مقابله به مثل (TIT FOR TAT) نامیده میشود؛ به این صورت که بازیگر در اولین حرکت همکاری میکند و متعاقب آن هر آنچه را که بازیگر دوم در حرکت قبلی کرد، مقابله به مثل میکند. نتایج نخستین مسابقه تجزیه و تحلیل شده و منتشر گردید و مسابقه دوم برگزار شد تا ببینند آیا کس دیگری یک راهبرد بهتر پیدا میکند و دوباره راهبرد مقابله به مثل برنده شد. اکسلراد نتایج را تحلیل کرده و تعدادی کشفیات جالب درباره ماهیت همکاری پیدا کرد که در کتابش توضیح داده است. اکسلراد نتیجه گرفت مقابله به مثل موفقیتآمیز است؛ چون که چهار ویژگی اساسی در خود دارد:
1) آدم خوبیبودن: همکاری کردن، هرگز نخستین کسی نباشید که پشت میکنید و نارو میزنید.
2) تحریکپذیربودن: پشتکردن را با پشتکردن و همکاری را با همکاری جواب دهید.
3) حسود و بدخواهنبودن: با شریکتان منصف باشید.
4) زیادی زرنگنبودن یا سعی نکنید پیچیده و حقهباز باشید.
من این چهار ویژگی را در محیط کسبوکار به دو اصل کلی خلاصه کردم:
1) انرژی و توجه خود را صرف خلق ارزش کنید؛ به جای اینکه فقط حواستان به این باشد که سهمتان از کیک چقدر بزرگ است (ترکیبی از ویژگیهای 1، 3 و 4).
2) با کسانی که به آنها اعتماد ندارید، معامله نکنید (یا به عبارت دیگر، به سگی که قبلا شما را گاز گرفته است غذا ندهید. ویژگی 2).
اولین اصل اگر با افراطگری منطقی در نظر گرفته شود به نظر کاملا احمقانه میآید. اگر شما فقط حواستان صرف این شود که کیک را بزرگتر کنید آیا اجازه نمیدهید که در معرض استثمار دیگران قرار بگیرید؟ هم بله و هم خیر. اگر کسی ظاهرا سعی کند گوشتان را ببرد یا از شما بهرهکشی کند، شما نباید با وی معامله کنید (اصل دو). آدمهایی که شما میخواهید با آنها ارتباط داشته باشید در طیف یک «معامله عادلانه» چیزی به شما عرضه خواهند کرد. اما این هم درست است که اگر تلاش جدی برای تصاحب سهمی بزرگتر از کیک نکنید، احتمال میرود پولی از خودتان روی میز باقیگذارید. من اغلب از دوستانم (و از همسرم) میشنوم که چیزهایی مثل این به من میگویند «آیا میدانی که میتوانستی پول بیشتری از این معامله به دست آوری؟» یا «اگر ایستادگی بیشتری کرده بودی میتوانستی پول بیشتری از آن کار گیر بیاوری» من تردیدی ندارم که آنها درست میگویند.
اما آنچه شما به دست میآورید اعتبار و وجهه در برابر کسی است که با وی کار میکنید. در حالی که در هر معامله به تنهایی پول کمتری بهدست خواهید آورد، فرصتهای بسیار بیشتری در پیش روی شما وجود خواهد داشت که بسیاری از آنها کاملا سودآور هستند.
داشتن فرصتهای بیشتر به شما امکان میدهد حق انتخاب بیشتری داشته باشید. به علاوه وقتی شما با داشتن یک پیشنهاد به آنها تلفن میکنید گوشی را برخواهند داشت – آنها میدانند که شما پیشنهاد سودآوری در جیب دارید.
این وضعیت را با آن نوع افرادی مقایسه کنید که فکر و ذکرشان فقط به سهم خود از کیک معطوف است. هر کسی که بیسبال بازی کرده است این جور آدمها را میشناسد. آنها همیشه به دنبال دوز و کلک هستند و با بقیه بد تا میکنند و گاهی اوقات موفق هم شده و کسانی را سرکیسه میکنند.
اما همه میدانیم در نهایت برای چنین کسانی چه اتفاقی میافتد- پس از مدتی هیچکس به تلفن یا ایمیل آنها جواب نخواهد داد. این جور آدمها فرصت کمککردن به گروه را از دست میدهند؛ چون ما گمان میکنیم هر چیزی که دارند چیز بدی است و نمیتوان معامله برد-برد با آنها داشت.
من معتقدم که همه ما در جایی بین طیف «کیک را بزرگتر کنیم» و «سهم من از کیک چقدر است» قرار میگیریم. زندگی یک بازی تکراری و در مقیاس بلندمدت است، شما وضعیت بهتری خواهید داشت اگر به سمت «بزرگترکردن کیک» نزدیکتر شوید. رابرت اکسلراد و اقتصاد خرد این را به من یاد دادند.
کارستان