تکاپوی انسان ها برای "خوب بودن" در ارتباط مستقیم با تمام اعمالی است که در طول زندگی خود انجام می دهند. به منظور رساندن خوشی و لذت در زندگی به بالاترین میزان ممکن، باید قادر به تشخیص تفاوت های میان "خوبی های مادی" و "خوبی های معنوی" بشویم.
همه ما دوست داریم از نظر دیگران افراد خوبی به شمار رویم، اما این کار آسانی نیست. تصور کنید یک انسان خوب و یک انسان شرور در پیش روی شما قرار گرفته اند. حال اگر از هر دوی آنها سؤال مشابه " آیا تصور می کنی انسان خوبی هستی؟" را بپرسید، فکر می کنید کدامیک از آنها بگوید: "بله، من انسان خوبی هستم؟" کسی که واقعاً خوب است و یا فردی که شرور قلمداد می شود؟
بله درست حدس زدید؛ انسان شرور! او به راحتی به خود اجازه می دهد تا حتی مادر خود را مورد ضرب و شتم قرار داده و بازهم خود را درستکار تصور کند. شاید در مقابل یک چنین عمل نکوهیده شما تعجب کرده و با خود بگویید: "این غیر قابل باور است؛ چطور توانسته یک همچین کاری انجام دهد؟!" اما او در مقابل با استناد به باورهای منطقی منحصر به فرد خود پاسخ می دهد: "تو متوجه نیستی، اون از من خواست تا زباله ها را به بیرون ببرم، اگر این کار را انجام می دادم، خدا می داند که بعداً از من چه درخواست های دیگری می کرد، این کار می توانست تا ابد ادامه پیدا کند!"
حال آدم خوبی که آشغال ها را بیرون گذاشته را در نظر بگیرید. اگر به او بگویید که :" من مشاهده کردم که تو انسان شریفی هستی" او پاسخ می دهد: "نه، من اونقدرها هم که تو فکر می کنی خوب نیستم، متوجه نشدی زمانی که در حال حمل زباله به طرف حیاط بودم، به مادرم آسیب رساندم؟"
" در مورد چی صحبت می کنی؟ من مراقب تو بودم و دیدم که هیچ کاری انجام ندادی!"
خوب، آره ضربه فیزیکی به او وارد نساختم، اما در حین خارج شدن غر زدم و خواستم تا با این کار، مادرم احساس بدی پیدا کند. من مشغول خواندن یک کتاب جالب بودم و تصور می کردم که اگر غر نزم ممکن است او فردا شب نیز مجدداً این درخواست خود را تکرار کند."
متوجه تفاوت میان آنها شدید؟ یک انسان بد تصور می کند که همیشه حق با اوست و کارهایی که انجام می دهد صحیح هستند. او اصلاً به خودش زحمت نمی دهد که خوب بودن را تجربه کند به همین دلیل هم هیچ گاه نیازی به تلاش و تقلا در این زمینه احساس نمی کند. فقط تصور می کند که انسان خوبی است.
این در حالی است که انسانی که حقیقتاً برای "خوب" بودن تلاش می کند، به خوبی می داند که چه امر خطیری را در پیش روی دارد، و همواره برای رسیدن به مدارج بالاتر در این خصوص از هیچ تلاشی مضایقه نمی کند.
اما در این میان باید گفت که گروه سومی نیز وجود دارند: انسان های کاملاً نیکوکار. او با کمال میل زباله ها را از خانه خارج کرده و با روی خوش به مادرش می گوید: "افتخار من است که بتوانم به تو کمک کنم، تو برای مراقبت و نگهداری از ما خیلی سختی کشیده ای، متشکرم که به من فرصتی دادی تا بتوانم سر سوزنی از محبت هایت را جبران کنم!"
دو قلب: "تمایلات" و "شهوات"
تلاش و تکاپو به سمت تعالی، از دو میل ذاتی کاملاً متفاوت در وجود تمام انسان ها سرچشمه می گیرد. هر فرد دو قلب دارد: قلبی که عاشق انجام کارهای نیک است، و قلبی که ترجیح می دهد خود خواهانه عمل کند. شما باید به طور کامل متوجه چالشی که در درونتان مابین این دو قلب در جریان است، باشید. به عنوان مثال:
شما می خواهید از وقتتان نهایت استفاده را ببرید، اما در عین حال احساس می کنید که می توانید انجام کارها را به زمان دیگری موکول کنید.
شما می خواهید غذاهای سالم بخورید، اما احساس می کنید که نمی توانید از طعم کیک شکلاتی بگذرید.
شما می خواهید بر دانش خود بیفزایید، اما احساس می کنید که تماشای تلویزیون لذت بیشتری دارد.
یک دل می گوید درست باش، دل دیگر می گوید خود خواه باش.
"تمایل" در مرحله اجرا معنا پیدا می کند، و با حقایق سر و کار دارد. "شهوت" به لحظه بستگی دارد، و آینده را در نظر نمی گیرد. به عبارت دیگر نوعی راه فرار جلوی پای شما قرار می دهد.
این درگیری بین روح و جسم شما رخ می دهد. روح فنا ناپذیر شما به دنبال انجام کار است، می خواهد تمام کارها را به خوبی انجام دهد: او عاشق انسان دوستی است، به دنبال عدالت است؛ نوعدوست، حساس، شرافتمند، و مسئولیت پذیر است. روح شما به دنبال شکوفا نمودن استعدادهای بالقوه خود می باشد.
در همین اثنا، جسم شما که سرنوشتی جز خاک انتظار آن را نمی کشد، به دنبال رضایت خاطر لحظه ای است. به دنبال راحتی است، از تلاش و کوشش خوشش نمی آید، فقط دوست دارد بخورد، بخوابد، و شهوترانی کند.
شما می دانید که امتناع ورزیدن نسبت به بیرون بردن زباله ها، اصلاً درست نیست، قلب شما واقعاً می خواهد که خوب باشد، اما دل دیگرتان (یا همان قلب شهوتران) ترجیح می دهد داخل خانه در جای گرم و نرم خود باقی بماند و به خواندن کتاب مورد علاقه اش ادامه دهد.
حتی همین حالا که در حال خواندن این مقاله هستید، روحتان به علامت رضا سر تکان می دهد و به شما می گوید: "توجه کن -- این صحبت ها از تو انسان بزرگی درست می کند!" اما جسمتان دخالت می کند و می گوید: "این همه سخت کوشی و تمرکز بیش از اندازه خیلی درد آور است. من همانطور که قبلاً بودم همه چیز خوب بود و بر وفق مرادم پیش می رفت!"
در هر مرحله از تصمیم گیری، هر دو دل با هم تصادم پیدا کرده و شما را بر سر دو راهی قرار می دهند.
برای پیروزی در جنگ برای خوب بودن، شما باید مرکز توجه خود را بر روی امیال درونیتان متمرکز کنید. هر روز صبح که از خواب بلند می شوید به خودتان یادآوری کنید که قصد دارید انسان خوبی بشوید و اجازه ندهید وجدانتان از کار بیفتد. این کار را جزئی از دورنمای ذهنی خود قرار دهید تا به وضوح شاهد تغییرات قابل توجه آن در طول روز بشوید. با احتساب به این شیوه تصمیمات عاقلانه تر و مؤثرتری اتخاذ خواهید کرد.
تمیز دادن هر یک از قلب ها از یکدیگر
خیلی دشوار است که بتوانیم درک کنیم کدامیک از خواست هایمان جزء نیازهای اساسی است و کدامیک از آنها در گروه تمایلات شهوانی جای می گیرد.
از یک نفر بپرسید: " کدامیک برای تو مهمتر است - پول یا شادکامی؟"
"من شادکامی را انتخاب می کنم، فقط به من غذای کافی، مکانی برای زندگی، و قدری لباس بده - - و بعد خواهی دید که با شادی چقدر راحت زندگی خواهم کرد! آخر کدام احمقی حاضر می شود که یک میلیونر بد بخت و تیره روز باشد؟"
"باشه یک هفته به من مهلت بده و من قول می دهم که طریقه شاد زیستن را به تو نشان دهم."
" خوب این یک پیشنهاد جالب است. . . شاید روزی درباره آن فکر کنم."
"باشه من یک معامله با تو می کنم: پس از یک ماه اگر موفق شدی خوشحالیت را افزایش دهی، یک پاداش 10 میلیون تومانی هم به تو پرداخت خواهد شد."
مراقب کسیکه به شما نزدیک می شود، باشید
چرا؟ کدامیک برای آقا مهمتر است؟ - خوشحالی یا پول؟
البته که شادابی مهمتر است و این مسئله صرفاً نموداری از خرد روشنفکر و درک روحی شماست. در طرف دیگر جسم شما قرار دارد که تنها به کاغذهای سبز رنگ پول فکر می کند!
امیال جسمانی تمرکز ما را بر هم می زنند. مادی گرایی آنقدر شدید می شود که ما به اشتباه تصور می کنیم نیاز اصلیمان همین موارد مادی هستند.
اگر نتوانید تلاش کافی برای تشخیص نیازهای ضروری و امیال جسمی داشته باشید، آنوقت به احتمال زیاد اکثر موقعیت های خود را برای رسیدن به هدف از دست خواهید داد و متوجه نخواهید شد که کدام موضوع بر روی زندگی شما تاثر منفی می گذارد.
تکلیف تضاد به وجود آمده را تنها با مطرح کردن دو پرسش معلوم کنید: من چه کاری را باید انجام دهم، و در مقابل، احساس می کنم دلم می خواهد چه کاری انجام دهد؟ کاری که خودتان می خواهید انجام دهید، معمولا کار درست است و کاری که احساس می کنید باید آنرا انجام دهید، راحت ترین کار ممکن است.
صبح ها موقع بیدار شدن از خواب ساعت به صدا در می آید. شما قصد دارید تا از رخت خواب بلند شوید و روز خود را شروع کنید. اما احتمالاً احساس می کنید که بهتر است زنگ ساعت را قطع کنید و چند لحظه ای بیشتر بخوابید. اینجاست که جنگ شروع میشود و بیرون آمدن از رخت خواب تبدیل به یک دوراهی اخلاقی می شود!
برد و باخت شما به این امر بستگی دارد که در زمان تصمیم گیری کدام صدا در وجودتان بلند تر به گوش برسد: صدای نیاز ضروری و یا صدای تمایلات جسمانی.
زمانیکه از درگیری آگاهی کامل پیدا کردید و به خاطر سپردید که در حال تقلا هستید، قادر می شوید تا با دقت بیشتری به قلب نیکوکار خود گوش دهید و به طور همزمان توجه خود را از قلب خودخواهتان منحرف کنید.
تفسیر "خوبی"
تعریف صحیح "خوب" در نقطه شروع تک تک کارهایی که در زندگی انجام می دهید، نهفته است. شما به تنهایی نمی توانید تعریف خاص خود را از "خوبی" داشته باشید. باید از منابع موثق کمک بگیرید و بعد با خود تجزیه تحلیل کنید که کدامیک از آنها قادرند تا به بهترین شیوه، وضعیت زندگی بشر را بر اساس حقایق زندگی تغییر دهند.
مراقب باشید! اگر بر روی تجزیه و تحلیل خود وقت صرف نکرده و به نتیجه مطلوب نرسید، آنوقت با تعریف فرد دیگری از "خوبی" مواجه شده و به اشتباه آنرا در زندگی خود به کار می بندید! شما که تمایل ندارید مثلا 20 سال با یک نظریه زندگی کیند و بعد تازه متوجه شوید که گزینه درست را انتخاب نکرده اید.
تا زمانیکه به درستی تعریفی از خوبی نداشته باشید، مجبورید از تعاریف دیگران بهره بگیرید.
شاید در "نوار غزه" خوب ، به فردی اطلاق شود که به کمر خود بمب می بندد و آنرا در یکی از بازارهای شلوغ اسرائیلی منفجر می کند.
تعریف رایج خوبی در دنیای غربی نیز به فردی اطلاق می شود که به موفقیت اقتصادی رسیده باشد. مردم به این دلیل که به موفقیت نرسیده اند به تدریج دچار افسردگی می شوند. " آخه چه اتفاقی افتاده؟ چرا نباید بتوانم در جایی استخدام شوم؟ حتماً آدم "بدی" هستم، یک روانپزشک به من معرفی کنید!"
این طرز فکر بالاخره روزی شما را از پای در می آورد. کلکسیون آهنگ های شما، فرش هایی که در خانه پهن کرده اید، خودروهای تجملاتی از یک طرف جزء تسهیلات زندگی به شمار می روند و از طرف دیگر تثبیت کننده موقعیت زندگی فرد هستند، همه و همه جزء این مورد می باشند. انسان ها می خواهند به همگان نشان دهند که با معیارهای "خوب" بودن جامعه توانسته اند خود را وقف دهند." (به طور مؤدبانه به این دلیل این کار را انجام می دهند تا دیگران تصور نکنند که آنها بیگانه هستند!)
همیشه این سوال را از خود بپرسید: آیا برداشت من از "خوبی" چیزی است که از کانال فست فود هالیوود به مردم القا می شود و یا تعریف آن در ذهن من بر اساس معنای حقیقی، پیام های درونی، و کمک و همکاری به همنوعانم سر چشمه می گیرد؟
اگر نتوانید مرزها را برای خود مشخص کنید، آنوقت سرنوشت شما مانند آدم های معروف و ثروتمندی می شود که در نهایت به مواد مخدر روی آورده و یا دچار افسردگی های شدید می شوند. سرمشق بارزی که می توانید از یک هنرپیشه دنیای هالیوود بگیرید چیست؟ چرا نمی توانند زندگی مشترک خود را حفظ کنند و ساعت های بیشماری را در مطب های روانشناس های مختلف سپری می کنند؟ تفسیر مناسبی از خوبی در کتب آسمانی وجود دارد. در این تفسیرها به وضوح می توان درک کرد که یک انسان خوب باید در مقابل دوستان، خانواده، و به طور کلی جامعه چه رفتاری از خود نشان دهد.
بنابراین تعریف های خود را مشخص کنید، و در عین حال مراقب باشید. شاید افراد جامعه بخواهند خود را داخل چاه بیندازند! شما که نباید از آنها پیروی کنند.
روی تعریف خود پافشاری کنید
زمانی که تعریفتان مشخص شد، از آن پس هر کجا که می روید و هر کاری که انجام می دهید، باید حتماً سعی کنید تا تعریف خود را به منسه ظهور بگذارید. شاید دیگران همواره تلاش کنند که دیدگاههای شما را تغییر دهند، به ویژه زمانیکه تعریف شما به نفع آنها نباشد، اما شما نباید از خود تزلزل نشان دهید و می بایست همواره بر روی تفسیر خود ثابت قدم باقی بمانید، حتی اگر دیگران شما را به خاطر عمل کردن بر طبق اعتقاداتتان مسخره کردند. چرا یک نفر ممکن است به بازی قمار تن در دهد؟ به این دلیل که دارای باورهای سستی است و می ترسد که مورد تمسخر دیگران قرار گرفته و سایرین او را ترسو تصور کنند. اما به راستی ترسوی واقعی چه کسی است؟ کسی که نمی تواند با شجاعت تمام در مقابل بد و بیراه ها و طعنه های آنها بایستد! چنین فردی نه تنها در تمام طول زندگی خود مانند یک ترسو زندگی می کند، بلکه دست آخر نیز به عنوان یک ترسو خواهد مرد! طعنه نهایی: شکست آگاهی در برابر حقیقت! اجازه ندهید بر خلاف اعتقادات و باورهایتان عمل کنید.
خوب بودن از خود زندگی مهمتر است
تصور کنید که شما یک جراح موفق هستید. شما معروف، و ثروتمند بوده، همسری زیبا و کودکان فوق العاده ای نیز دارید. شما مسئول بخش خود هستید و تا چندی دیگر درجه دکترای خود را از دانشگاه هاروارد انگلیس دریافت می کنید. زندگی زیباست!
حال با یکی از دوستان خود در حال سفر کردن به خاور دور می باشید. یک شب زمانیکه دوستتان به سینما رفته، پلیس مخفی به اتاق شما در هتل می آید و گوید: "دوست شما به عنوان یک جاسوس خطرناک شناسایی شده است، تو موظفی مکان او را به ما اطلاع بدهی، در غیر اینصورت ما تو را می کشیم!"
اوه - وایسا؛ چی کار می کنید؟!"
در حقیقت خیانت کردن به دوستتان کار وحشتناکی است. از سوی دیگر خودتان هم اصلاً دوست ندارید بمیرید و هیچ کس هم متوجه نخواهد شد که شما جای دوستتان را لو داده اید. ( پلیس مخفی هم به احتمال زیاد داستان را آگهی نمی کند!) شما میتوانید همچنان یک جراح موفق باقی بمانید، خانواده تان را در کنارتان داشته باشید، مشهور و معروف باقی بمانید و تا زمان فارغ التحصیلی از هاروارد به خانه بازگردید!
هیچ کس، هیچ موقع، متوجه نمی شود که شما در حق دوستتان خیانت کرده اید.
چه کار می کنید؟
حال اجازه دهید موضوع را طور دیگر جلوه دهیم. اگر پلیس مخفی از شما بخواهد 1000 کودک بی گناه را بکشید، چطور؟ " 1000 کودک را بکش و بعد آنوقت می توانی به شهر خود نزد خانواده ات بازگردی." آیا تصور می کنید که امکان دارد به خود اجازه چنین کاری بدهید؟
نه؛ پس با این حساب شما پیش نیازهای شرارت را ندارید. و حتی اگر زمانی مجبور بشوید که بچه ها را بکشید....هنگامیکه به خانه باز گشتید، یک گلوله در سر خود خالی می کنید.
این سناریو موضوع مهمی که در سرشت هر انسانی وجود دارد را آشکار می سازد: خوب بودن آنقدر ارزش دارد که گاهی حاضریم جان خود را به خاطر آن فدا کنیم. اگرچه این سناریو قدری غیر واقعی به نظر می رسد، اما به هر حال نمایانگر یک اصل حیاتی است: اگر شما حاضرید به خاطر "خوب بودن" دست از زندگی خود بشویید، بنابراین هیچ هدفی والاتر از رسیدن به خوبی در زندگی تان وجود نخواهد داشت!
تا به اینجا باید به این نتیجه رسیده باشید که بهتر است بروید و پایه های زندگی خود را بر روی آن استوار نمایید. تمام نیروهای درونیتان را در این راه به کار گیرید.
از دانش خود برای بدست آوردن آگاهی در مورد خوب بودن استفاده کنید. آمادگی دست شستن از تمام امکانات خود را داشته باشید. شاید دیگران شما را احمق فرض کنند، اما اگر کار درست را انجام دهید، پیروزی همواره از آن شما خواهد بود. نباید تصور کنید که با "خوب" بودن خود در حق دیگران لطف می کنید، بلکه فقط کاری را انجام میدهید که "وجدان درونتان" به شما گوشزد می کند آنرا انجام بده.
هر انسانی دوست دارد بزرگ باشد
خواست و تمایل ما به منظور خوب بودن، تنها به منزله جرقه ای برای شروع است. معمولاً اکثر انسان ها تمایل دارند پا را از "خوب" بودن فراتر گذاشته و "بزرگ" به نظر برسند.
هیچ کس دوست ندارد در حد وسط قرار بگیرد. به عنوان مثال سعی کنید بگویید: "من می خواهم در حد میانه قرار بگیرم"؛ اصلاً چنین لغاتی به زبانتان نمی آیند و ادا کردنشان نیز دشوار به نظر می رسد. دلیل آن چیزی جز این نیست که نه تنها میخواهیم "خوب" باشیم، بلکه دوست داریم "فوق العاده" نیز به نظر برسیم.
آیا دوست ندارید شخصی باشید که درمان قطعی سرطان را کشف می کند، و یا تهدیدات جنگ هسته ای را از میان بر می دارد؟ صد در صد! همه ما تمایل داریم تا از شر تمام مشکلات موجود در جهان خلاص شویم و در دنیایی سرشار از صلح و آرامش زندگی کنیم و دوباره جهانی را از نو بنا کنیم.
یک روز یک مبلغ مسیحی رو به شاگردانش کرده و می گوید: "با صداقت پاسخ مرا بدهید، کدامیک از شما در رازآمیز ترین نقطه وجود خود، احساس می کند که ای کاش خودش مسیحا می بود؟"
در این لحظه تمام شاگردان کلاس دست هایشان را بلند می کنند.
اکنون یکی از اسرار نهانی درون وجود غیر مادی انسان ها فاش می شود: روح، اخگر مقدسی که در وجود همه ما جای دارد، تمایل دارد تا به هم نوعان خود در سراسر جهان بپیوندد و به سوی خدای واحد حرکت کند. و حتی باز هم تمایل دارد که از محدودیت ها خارج شود؛ حتی در آخرین سطوح احساسی خود از اینکه مسیح باشد احساس رضایت نمی کند، بلکه تمایل دارد به منظر وجود ابتدایی خود، که همانا چیزی جز باری تعالی نیست، بپیوندد.
حال چرا ما نباید هدف زندگی خود را صرفاً تلاش برای رسیدن به پروردگار قرار دهیم؟
دلیلش این نیست که گرایش به ایجاد تغییر و تحول در جهان نداریم، بلکه اینطور به نظر می رسد که تلاشی که در این راه انجام می دهیم بیش از اندازه شدید و دشوار است.
همه ما توانایی وصف ناپذیری در تغییر و تحول زندگی داریم. هر کس با این ذهنیت باید زندگی کند که "تمام دنیا برای من خلق شده است." این امر بدان معنا نیست که با احتساب به این عبارت می توانید دارایی های دیگران به یغما ببرید، بلکه معنای آن از این قرار است که هر فرد به شخصه مسئول تمام اتفاقاتی است که در جهان به وقوع می پیوندد. باید خود را در قبال تمام مشکلات مسئول بدانید.
این کار حقیقتاً امر خطیری بوده و در نگاه اول اندکی دشوار می نماید. اما این واقعاً چیزی است که ما به دنبال آن هستیم، و در راه پیمودن مسیر نه تنها شما تبدیل به یک انسان "خوب" می شوید بلکه "بزرگ" و "فوق العاده" نیز قلمداد خواهید شد.
در مورد آن چه کاری می توانم انجام دهم؟
امروز از هر جوانی سؤال کنی:
" احتمال وقوع جنگ جهانی هسته ای در 20 سال آینده چقدر است؟"
محدوده پاسخ هایی که دریافت می کنید از 20% شروع شده و به 90% ختم می شود.
چقدر وحشتناک!
خوب شما در مورد آن چه کاری می خواهید انجام دهید؟
" من؟ من چه کاری می توانم انجام دهم؟ رئیس جمهور مسئول تمام امور است! من صرفاً یک انسان تنها هستم! من کسی نیستم که بتوانم کاری انجام دهم؟!"
اعتقاد ادیان بر این اصل استوار است که مردم باید به این نقطه از درک الهی برسند که خداوند پشتیبان آنهاست.
همه چیز!
خوب، در این قسمت باید یک خبر خوش به شما بدهیم: خداوند پشتیبان شماست. خداوند می فرماید: "از تو حرکت از من برکت"
اعتقاد اکثر ادیان بر این اساس است که خداوند انسان ها را خلق نکرده مگر اینکه به سعادت برسند، و این یک ماموریت جهانی است. همه باید دست در دست هم دهند و دنیا را از نو مرتب کنند. اگر از زیر مسئولیت های خود شانه خالی کنیم می بایست روزی پاسخگو باشیم.
هیچ بهانه ای برای تسلیم شدن وجود ندارد. اگر اراده کنید که بزرگ باشید، آنوقت دیری نمی گذرد که بزرگ می شوید. بنابراین همین حالا تصمیم بگیرید و دست به کار شوید؛ میل به بزرگی را همواره در خود بیدار کنید، خواه نا خواه او شما را وارد مسیر می کند.
در راه درست تلاش کنید، و بدون شک خداوند به شما در رسیدن به اهدافتان کمک خواهد کرد.
مردمان
آموزشهای کاربردی کسب و کار | ویژه کارآفرینان و مدیران | خانواده، فرزندان، روابط همسران | مهارتهای ضروری مدیران | فنون موفقیت تحصیلی و اجتماعی